معنی کلمه زیادی در لغت نامه دهخدا
من زینب زیادیم ، دختر ملاهادیم
آمدم از شاه پول استانم ، پول چادر چاقچور استانم.( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).|| ( حامص ) کثرت و فراوانی و بسیاری و افراط. ( ناظم الاطباء ).
زیادی. ( اِخ ) احمدبن مسلم الزیادی ، مکنی به ابوجعفر. از امراء لشکرابوالحسن سیمجور. آنگاه که فخرالدوله علی بویه به خراسان آمد و گذر بر بیهق کرد زیادی خدمت ضیافت او رابجای آورد و چون تولکی عاصی شد امیر خراسان ابوالحسن سیمجور زیادی را به جنگ او فرستاد و زیاد آن حصار بگشاد و ابوالحسن سیمجور آن ولایت به وی داد. در سال 364 هَ. ق. ابوجعفر زیادی به زمین غوریان رفت آنجا کفار بودند، ایشان را هزیمت کرد و سبی بسیار بواسطه ٔوی به خراسان رسید. ( از تاریخ بیهق صص 129 - 130 ).
زیادی. ( اِخ ) زیادبن احمدبن مسلم الزیادی ، مکنی به ابوالفضل. او فرزند امیر ابوجعفر زیادی و در آخر عهد سامانیان والی بیهق بود و هر کرا از عمال دیوان وفات رسیدی از ترکه او مالی افزون از آنچه که رسم بود طلب کردی و نیز در بیهق هرکه بمردی از ترکه او چیزی خواستی اگرچه ورثه دیگربودندی. و چون نوبت به سلطان محمود رسید آن ظلم برانداخت. ابوالفضل در خدمت امیر ابوعلی سیمجور و امیر ابوالقاسم بود. او را با ایشان بگرفتند و حبس کردند و چون او را پیش سلطان محمود آوردند محمود او را رهاکرد و در آن وقت که سلطان محمود به ولایت کابل رفت تا حق خویش از برادر خویش اسماعیل سبکتکین بستاند امیر زیاد را نیابت خویش داد در امارت خراسان و دارالملک نیشابور به وی سپرد ( بسال 388 هَ. ق. ) و در این وقت امیر ابوسعید سیمجور قصد نیشابور کرد امیر زیاد او را بگرفت و حبس کرد و فتنه بنشاند. سپس میان حمیدبن مهدی نایب امیر قابوس و زیاد منازعت و جنگ درگرفت.زیاد اسیر شد و به گرگان منتقل گردید و در ذی قعده 391 در آنجا درگذشت. ( از تاریخ بیهق صص 130 - 131 ).
زیادی. [ زَی ْ یا ] ( اِخ ) علی بن یحیی الزیادی المصری. رجوع به علی زیادی شود.