رد ذره
معنی کلمه رد ذره در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه رد ذره
وانکه نور جان ندارد ذرهای تا بود در کار خود حیران بود
در صیدگه، ارزان گوزنان شکر و شیر مه نور خورد، مور برد ذرهٔ خوان را
ور ضمیرت ز ذره باد آرد ذره را ز آفتاب ننگ آید
به قدر التفات مهر دارد ذره پیدایی به یادت گر نمیآیم یقینم شد که من رفتم
تو شده دنیای دون را غرهٔ و او وفاداری ندارد ذرهٔ
آفتاب من که میل کس ندارد ذرهای گرم مهری گر نماید داغ حسرت مینهد
ذره ذره از وجودم عاشق خورشید توست هین که با خورشید دارد ذرهها کار دراز
این عجب مشمر ، که تحقیر حقارت رسته کرد ذره را از پایدام و پشته را از با بزن
خرد پی بذاتش توان برد گر پی برد ذره بر مهر یا قطره بریم
در زمان او ندارد ذره یی کبک از شهباز و میش از گرگ، باک