زودی

زودی

معنی کلمه زودی در لغت نامه دهخدا

زودی. ( حامص ) زود بودن. پیش از وقت مقرر بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) : اگر تنها بودی کجا رفتی بدین زودی.( سمک عیار، از فرهنگ فارسی معین ). || بمعنی زود که گذشت. ( آنندراج ). سرعت و تعجیل و چستی و چالاکی و شتابی. ( ناظم الاطباء ). سرعت. مقابل دیری. عنقریب. تا نه دیر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : و زودی رفتن ایشان کمتر شود. ( التفهیم بیرونی ).
این عجب تر که تو وقتی حبشی بودی
رومیی خاستی از گور بدین زودی.منوچهری.دل از دیری کار غمگین مدار
تو نیکی طلب کن نه زودی کار.اسدی.ترا که گفت که اندر حضر به این زودی
ز وصل عزم بگردان ز دوست روی بتاب.میرمعزی ( از آنندراج ).مبرا حکمش از زودی و دیری
منزه ذاتش از بالا و زیری.نظامی.- بزودی ؛ سریعاً. به شتاب. عنقریب.

معنی کلمه زودی در فرهنگ فارسی

۱ - زود بودن پیش از وقت مقرر بودن : [[ اگر تنها بودی کجا رفتی به این زودی ]] ۲ - سرعت شتاب .

معنی کلمه زودی در دانشنامه عمومی

زودی (چیاتورا). زودی ( به گرجی: ზოდი ) یک روستا در شهرداری چیاتورا در استان ایمرتی کشور گرجستان است. این روستا در فلات چیاتورا و در بلندای ۶۳۰ متری بالاتر از سطح دریا واقع شده است. در این روستا یک معدن سنگ و ماسه، چشمه های آب معدنی و چندین مکان باستانی وجود دارد. از شمال، رودخانه زودی به رودخانه تسیخیس تسقالی ( ციხისწყალი ) محدود می شود و از ژرف دره عمیق سنگ آهک گذر می کند.

جملاتی از کاربرد کلمه زودی

سوار دلاور ز بیم زیان بزودی کمر بازکرد از میان
چه آمد به روی تو از من جفا که بشکست خواهی بزودی وفا
آرتور شنیتسلر در سال ۱۸۶۲ در شهر وین متولد شد. تحصیلات خود را در رشتهٔ پزشکی به پایان رساند، ولی به زودی از طبابت روی‌گردان شد و به نویسندگی و ادبیات علاقهٔ زیادی نشان داد.
بدین زودی چنین گشتی تو بامن نه یکدم همنشین گشتی تو بامن
آلفا-گابا به وسیله بنزودیازپین‌ها و زولپیدم و بتا–گابا توسط باکلوفن فعال می‌شود.
حکیمی را مرگ فرا رسید. یکی از یارانش سخت همی گریست. حکیم گفت: ای برادر آرام گیر، چرا که بزودی در مجلسی که ذکر من در آن رود، خندان دیده شوی.
چو گلرخ در کبودی شد بزودی ز خجلت ماه شد زیر کبودی
نهادن تا ترا رحمت فزودی در این سر نی ترا لعنت نمودی
از بردباری من جور توبیشتر شد برمهرم آنچه افزود بر قهر خود فزودی
چو خونی دیدی امید رهایی فزودی شمع شکرش روشنایی
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی جفا کن جور کن جانا غلط گفتم خطا کردم
به‌زودی یکی خوب فرزند یافت یکی خوب فرزند دلبند یافت