زه

زه

معنی کلمه زه در لغت نامه دهخدا

زه. [ زِه ْ ] ( اِ ) بمعنی پاداش نیکی است. ( برهان ) ( آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی. ( ناظم الاطباء ). || ( صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین گویند همچون آفرین و بارک اﷲ. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). کلمه ای است که در محل تحسین گویند. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ). کلمه تحسین و آفرین. ( غیاث ) ( از فرهنگ رشیدی ). و لفظ زهی از این است. ( غیاث ). ادات تحسین. آفرین. احسنت. خوشا. نیکا. ( فرهنگ فارسی معین ). کلمه تحسین است بمعنی احسنت. آفرین. مرحبا. مرحباً بک. بارک اﷲ. زهی. ماشأاﷲ. مریزاد. وه وه. خه خه. به به. بخ بخ. چشم بد دور. تبارک اﷲ. بنامیزد. تعالی اﷲ. خه. فری. لوحش اﷲ. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
زه دانا را گویند که داند گفت
هیچ نادان را داننده نگوید زه.رودکی ( یادداشت ایضاً ).زه ای کسائی احسنت گوی و چونین گوی
به سفلگان بر فریه کن و فراوان کن.کسائی ( ایضاً ).بالا چون سرو نورسیده بهاری
کوهی لرزان میان ساق و میان بر
صبر نماندم چو آن بدیدم گفتم
زه که بجز مسکه خود ندادت مادر.
منجیک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 454 ).
ای جوجگک به سال و به بالا بلند، زه
ای با دو زلف بافته چون دو کمند زه .طاهر فضل ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).همی تاخت گرد اندرون گردیه
به آوردگه ، گفت خسرو که زه.فردوسی.چو گفتی که زه بدره بودی چهار
بدینگونه بد بخشش شهریار.فردوسی.چو زد تیر بر سینه اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسن ملک گفت زه.فردوسی.این همی گفت که احسنت و زه ای شاه زمین
وان همی گفت که جاوید زی ای شاه زمان.فرخی.شادمان گشت و دو رخ چون دو گل نو بفروخت
زیر لب گفت که احسنت و زه ای بنده نواز.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 203 ).سرکار به یکبار همی ساخته داری
احسنت و زه ای پیشرو زیرک هشیار.فرخی.پرویز ملک چون سخن خوب شنیدی
آنرا که سخن گفتی گفتیش که هان زه.منوچهری.که بپسندی و گویی از دل که زه.اسدی.خویشتن را به زه بهمان و احسنت فلان

معنی کلمه زه در فرهنگ معین

( ~. ) [ متر. معر. زیق ] (اِ. ) کنارة چیزی .
( ~. ) ۱ - (اِمص . ) زاییدن . ۲ - تراوش آب از درز چیزی . ۳ - (اِ. ) نطفه . ۴ - بچه . ۵ - چشمه .
( ~. ) (اِ. ) چلة کمان .
(زِ ) (شب جم . ) از ادات تحسین به معنی خوشا، آفرین .

معنی کلمه زه در فرهنگ عمید

۱. (زمین شناسی ) آب زیرزمینی که از زمین یا شکاف سنگ تراوش می کند.
۲. (بن مضارعِ زهیدن ) = زهیدن
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] زایش.
۴. [قدیمی] نطفه.
۵. [قدیمی] بچه.
۶. (زیست شناسی ) [قدیمی] = زهدان
* زه زدن: (مصدر لازم ) [عامیانه]
۱. از پا درآمدن به سبب ناتوانی و خستگی.
۲. زیر بار ماندن.
۳. از زیر بار دررفتن.
کلمۀ تحسین، آفرین، خوب، مرحبا.
۱. (موسیقی ) تار ساز.
۲. رودۀ تابیده که به کمان می بستند، چلۀ کمان.
۳. [قدیمی] رشتۀ باریک تابیده از رودۀ گوسفند، ابریشم، یا فلز.

معنی کلمه زه در فرهنگ فارسی

( اسم ) کناره چیزی : زه حوض زه پیراهن . یا زه چشم حاشیه و کناره چشم . یا زه دامن ریشه و حاشیه و نوار و سجاف آن . یا زه گریبان آرایش زری یا ابریشمی یا زه یکتایی نوعی از زه و آن رشته ایست ابریشمین که با تار های زر و سیم تابیده بگرد آستین یا گریبان دوزند .
رودی است که از عراق سر چشمه گرفته از بلوک لاهیجان عبور کرده قسمتی از بلوک منگور را آب دهد وباز به عراق باز گردد

معنی کلمه زه در فرهنگستان زبان و ادب

{bowstring} [ورزش] رشته ای کشسان و بسیار مقاوم که به سر بازوهای کمان وصل می شود
{string} [ورزش] تار یا سیمی که به صورت مشبک بر قاب دستاک می کشند تا سطحی محکم و سبک برای ضربه زدن به توپ به دست آید
{chord} [موسیقی] رشته ای از جنس های مختلف که در سازهای زهی بین دو نقطه ثابت می شود و براثر ارتعاش، صوت موسیقایی ایجاد می کند متـ . وتر

معنی کلمه زه در دانشنامه عمومی

زه، روستایی در دهستان نخلستان بخش مرکزی شهرستان کهنوج در استان کرمان ایران است. این روستا، مرکز دهستان نخلستان است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۷۱۱ نفر ( ۲۰۰ خانوار ) بوده است.

معنی کلمه زه در ویکی واژه

چله کمان. کمان بزه را به بازو فگند ..... به بند کمر بر بزد تیر چنگ
کناره چیزی.
نطفه.
بچه.
چشمه.
(شبه‌جمله): از ادات تحسین به معنی خوشا، آفرین.
زاییدن.
تراوش آب از درز چیزی.
ضمیر اول شخص مفرد، من، بنده.
زیق
فرانسوی از فنلاندی
زی

جملاتی از کاربرد کلمه زه

هر گام که می زد کسی از عشق تو ناکام یاران مرا تازه شود شیوهٔ ماتم
آب کوزه چون در آب جو شود محو گردد در وی و چون او شود
به آوردگه رفت نیزه بدست عنان را بپیچید چون پیل مست
خوش بود که تیرش به دل ما گذری داشت وان چشم هم از غمزه به سویش نظری داشت
غمزه و ابروی او ایر و کمان وز سهمشان قیامت چون تیر من همچون کمان گردد همی