زهگیر
معنی کلمه زهگیر در فرهنگ معین
معنی کلمه زهگیر در فرهنگ عمید
معنی کلمه زهگیر در فرهنگ فارسی
معنی کلمه زهگیر در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه زهگیر
سگش به گردن خود طوق استخوان دارد چنان که شیرشکاران به شست خود زهگیر
گر شود حلقهٔ زهگیر تو عینک، بجهد از سر تیر نظر، صورت آیینه سلیم
به افسون دم پیری املها محو شد بیدل چو میدانکمان کز بوسهٔ زهگیر فرساید
اگر غافل به صید بیگناهی شست بگشایم چو زخم تازه خون گردد روان از چشم زهگیرم
آفرین شست خدنگ چشم زهگیر تو را کز دو صد دل بگذراند ناوک تیر تو را!
هر گوزنی را که یاد تیر او در دل گذشت استخوانش سر به سر زهگیر شد بی اختیار
حلقهٔ دیده باد زهگیرت تا رسد گاه کاه بر تیرت
تا تواند شد نشان تیر آن ابرو کمان حلقه های چشم آهو شد چو زهگیر استخوان
زهی هنر که رباید ز خصم در پیکار زحلقه های زره شست نیزه اش زهگیر
به دل کاوی چه شوخیهاست پیکانهای نازش را که میگرید به حال زخم داران زخم زهگیرش