زهگیر

معنی کلمه زهگیر در لغت نامه دهخدا

زهگیر. [ زِ ] ( اِ مرکب ) معروف است و آن انگشترمانندی باشد از شاخ و استخوان و غیره که در انگشت ابهام کنند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ). انگشتری باشد که از شاخ حیوان و استخوان و غیره سازند و به وقت تیراندازی در نر انگشت کنند. ( غیاث ). و زه کمان را بدان گیرند و کشند و تیر افکنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و عوام آنرا شست گویند. ( آنندراج ). انگشتانه ای است از پوست که تیراندازان ابهام در آن کنند و آنرا چله گیر نیز نامند و عرب آن را خَتیعه گوید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). حلقه ای انگشتانه مانند از چرم یا استخوان که در انگشت ابهام می کردند تا طناب کمان در آن تولید جراحت نکند. ( فرهنگ فارسی معین ) : یک نوبت مغل بچه ای کمان گروهه در دست به زاویه او درآمد و سنگی بر مرغکی انداخت ، زهگیر او از دست بیفتاد و غلطان به چاه افتاد. ( تذکره دولتشاه ترجمه کمال اسماعیل ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || کنایه از فرج زن هم هست. ( برهان ). زه گیرنده. آلت تناسل زن. فرج. ( فرهنگ فارسی معین ). رحم و زهدان. ( ناظم الاطباء ). به اصطلاح لوطیان ، فرج زن. ( آنندراج ).

معنی کلمه زهگیر در فرهنگ معین

(زِ ) (اِ. ) انگشتانه ای از چرم یا استخوان که درِ آن را در انگشت کرده ، زِه کمان را می کشیدند.

معنی کلمه زهگیر در فرهنگ عمید

انگشتانۀ چرمی یا استخوانی که در قدیم هنگام تیراندازی با کمان به سر انگشت می کردند تا زه کمان به انگشتان آسیب نرساند.

معنی کلمه زهگیر در فرهنگ فارسی

۱ - حلقه ای انگشتانه مانند از چرم یا استخوان که درانگشت ابهام میکردند تا طناب کمان در آن تولید جراحت نکند . ۲ - ( صفت ) آلت تناسل زن فرج .

معنی کلمه زهگیر در ویکی واژه

انگشتانه‌ای از چرم یا استخوان که درِ آن را در انگشت کرده، زِه کمان را می‌کشیدند.

جملاتی از کاربرد کلمه زهگیر

سگش به گردن خود طوق استخوان دارد چنان که شیرشکاران به شست خود زهگیر
گر شود حلقهٔ زهگیر تو عینک، بجهد از سر تیر نظر، صورت آیینه سلیم
به افسون دم پیری املها محو شد بیدل چو میدان‌کمان کز بوسهٔ زهگیر فرساید
اگر غافل به صید بیگناهی شست بگشایم چو زخم تازه خون گردد روان از چشم زهگیرم
آفرین شست خدنگ چشم زهگیر تو را کز دو صد دل بگذراند ناوک تیر تو را!
هر گوزنی را که یاد تیر او در دل گذشت استخوانش سر به سر زهگیر شد بی اختیار
حلقهٔ دیده باد زهگیرت تا رسد گاه کاه بر تیرت
تا تواند شد نشان تیر آن ابرو کمان حلقه های چشم آهو شد چو زهگیر استخوان
زهی هنر که رباید ز خصم در پیکار زحلقه های زره شست نیزه اش زهگیر
به دل کاوی چه شوخی‌هاست پیکان‌های نازش را که می‌گرید به حال زخم داران زخم زهگیرش