زهمت

معنی کلمه زهمت در لغت نامه دهخدا

زهمت. [ زِ م َ ] ( از ع ، اِ ) بوی گوشت و بوی ماهی خام. ( برهان ) ( از غیاث ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به زُهْمة و ماده بعد شود.
زهمت. [ زُ م َ ] ( ع اِ ) زُهْمة. باد گنده. بوی ریم و چربش. بوی گوشت چرب متعفن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زُهْمة شود.
زهمة. [ زُ م َ ] ( ع اِ ) باد گنده. || بوی ریم و چربش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بوی گوشت چرب برگشته بوی. زُهومة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). بوی گوشت چرب برگشته بوی و متعفن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به زهم و زهمت شود.

معنی کلمه زهمت در فرهنگ معین

(زُ مَ ) [ ع . زهمة ] (اِ. ) باد گنده ، بوی ریم و چربش ، بوی گوشت چرب متعفن .

معنی کلمه زهمت در فرهنگ فارسی

( اسم ) باد گنده بوی ریم و چربش بوی گوشت چرب متعفن .

معنی کلمه زهمت در ویکی واژه

زهمة
باد گنده، بوی ریم و چربش، بوی گوشت چرب متعفن.

جملاتی از کاربرد کلمه زهمت

زهمت چون سخا ورزی به حکمت چون سخن گویی نیاز از خلق برداری و زنگ از عقل بزدایی
بیدل ازهمت مخمور می عشق مپرس بی‌گداز دو جهان پر نشود ساغر ما
جامی و پیر خرابات که اسرار وجود همه ازهمت ارشادپناهی دانست
دایم زهمت فقر خرجم ز دخل بیش است خرمن بمور بخشم با آنکه خوشه چینم
می توان تا تشنه ای را چون صدف سیراب کرد نیست ازهمت فشاندن آب گوهر را به خاک
تو گر کوتهی دار همت بلند زهمت به جایی رسد هوشمند
کجا زهمت عالیش یاد خواهی کرد به چشم عقل نماید ستاره اندر چاه
گفتم ز مدحتش به ثریا رسد سخن گفتازهمتش چو فلک گشت بارگاه
وگر زهمت او چرخ چنبری سازد برون شوند بدان چنبر آسمان و زمین
زهمتش نتوان حصر نقطه کردن اگر ز دایره آسمان کنی پرگار