معنی کلمه زناج در لغت نامه دهخدا
خیال قامت زناج می پزم دائم
تو دست کوته ما بین و آستین دراز.احمداطعمه ( از آنندراج ).کافر از جوشش زناج ببیند در جوش
جای آن است که در دم بگشاید زنار.بسحاق اطعمه.چون قلیه برنج هست زناج بهل
در عمر خوش آویز نه در عمر دراز.بسحاق اطعمه.
زناج. [ زِ ] ( ع اِ ) پاداش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).