زناج

معنی کلمه زناج در لغت نامه دهخدا

زناج. [ زُن ْ نا ] ( اِ ) چرب روده گوسفند را گویند که دنبه و برنج را با هم کوفته در میان آن پر کرده با روغن بریان کرده باشند و به عربی عصیب خوانند و با جیم فارسی هم آمده است. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از شرفنامه منیری ) ( از فرهنگ جهانگیری ). روده ای که بر آن چربی نباشد و اندرون آن به گوشت و آرد و دنبه پر کنند و به زعفران زرد کرده در روغن بریان کنند و بخورند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از فرهنگ رشیدی ) :
خیال قامت زناج می پزم دائم
تو دست کوته ما بین و آستین دراز.احمداطعمه ( از آنندراج ).کافر از جوشش زناج ببیند در جوش
جای آن است که در دم بگشاید زنار.بسحاق اطعمه.چون قلیه برنج هست زناج بهل
در عمر خوش آویز نه در عمر دراز.بسحاق اطعمه.
زناج. [ زِ ] ( ع اِ ) پاداش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه زناج در فرهنگ معین

(زُ نّ ) (اِ. ) جگرآکند.

معنی کلمه زناج در فرهنگ عمید

= زویج

معنی کلمه زناج در ویکی واژه

جگرآکند.

جملاتی از کاربرد کلمه زناج

دل در بلای قامت زناج مبتلاست یارب مباد آنکه شود رستگار زو
ای نان گرم از من مسکین سلام گوی زناج را که آن قد و بالای او بلاست
دیوانه گشته خلقی در اشتیاق زناج این سرو سایه پرور چون باغبان ندارد
پیش قد دلکش زناج بین گشته خجل قامت سرو بلند
قبای نان تنک دوختم بیا بنگر به قد و قامت زناج بی نظیر آمد
در دیده من خوبتر از قامت زناج حقا که نیاید به جهان سرو بلندی
شاید که از آن خاک همه سرو بروید از سایه زناج که بر رهگذر افتاد
مگر که قامت زناج سرو را ماند که سرو هست ولیکن چنین دل آرا نیست
به قدر قامت زناج این دم دلم خو کرد، یاران این بلا شد
تو صوفی، دل چه می بندی به زناج مکن طول عمل با عمر کوتاه