معنی کلمه زلالی در لغت نامه دهخدا
زلالی. [ زُ ] ( اِخ ) از شاگردان اهلی است.در اوایل حال به هندوستان رفته در اکثر بلاد به عشرت گذرانیده ، آخرالامر در کجرات وفات یافته. از اوست :
بی رخش غم نیست گر از سینه جان بیرون رود
عشق با جانست می ترسم که آن بیرون رود.ای ساربان جانان ، محمل مران به سرعت
تا بازماندگان را خار از قدم برآید.( آتشکده آذر چ علمی ص 275 ).
زلالی. [ زُ ] ( اِخ ) شاعری روشن ضمیر بوده. گویند به قصیده از سایر فنون شعر مایل بوده و در هرات وفات یافت. این دو شعر از اوست :
نخواهی کرد یاد از خارخار سینه چاکم
مگر روزی که گیرد دامنت خار سر خاکم.چشمی که بود لایق دیدار ندارم
دارم گله از چشم خود از یار ندارم.( آتشکده آذر چ علمی ص 153 ).رجوع به مجالس النفائس چ حکمت ص 146 شود.
زلالی. [ زُ ] ( اِخ ) خوانساری ، شاعر ایرانی که در سال 1024 یا1031 هَ. ق. درگذشت. وی مثنوی گوی و قصیده سرای آغازقرن یازدهم هجری و معاصر شاه عباس اول است. مجموعه ٔمثنویهای او به نام «سبعه سیاره » شامل هفت مثنوی : آذر و سمندر، شعله دیدار، محمود و ایاز، میخانه ، ذره و خورشید، سلیمان نامه ، حسن گلوسوز است. و منظومه محمود و ایاز چند بار به طبع رسیده است. ( فرهنگ فارسی معین ج 5 ). رجوع به آتشکده آذر چ علمی ص 213 شود.