زلال خضر
جملاتی از کاربرد کلمه زلال خضر
با زلال خضرم از می روشن چه نیاز چشمه آب سیاهی چو در این بغداد است
ملایمت به حریفان سفله بی ثمرست زلال خضر به خار سیه زبان چه دهی؟
در ظلمت فراق چو نوشم زلال خضر آب حیات نیست که آن زهر قاتل است
خصم توگر پی بردبه چشمهٔ حیوان زلال خضر بهر زوالش معین است
بر زلال خضر اکنون صد تغافل می زنم منکه چشم از تشنگی بر آب آهن داشتم
چون زهر جانگزای، گلوگیر می شود نتون زلال خضر کشیدن ز جام خلق
سخن را به سر تاج شاهی نهم زلال خضر در سیاهی نهم
وگر به جوهر آتش رسد زلطفش اثر زلال خضر شود شعله دردل کانون
چه جای جام جم اکنون که عشق شد ساقی زلال خضر بود جرعهٔ کمینهٔ ما
زلال خضر نوشم از همتش سکندر نشان باشم از دولتش