معنی کلمه زعفراني در لغت نامه دهخدا
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یک زعفرانی. دقیقی.می زعفرانی که چون خوردیش
رود سوی دل راست چون زعفران.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ج 2 ص 68 ).جوان را عذار ارغوانی در تحمل مشاق فراق زعفرانی شد. ( سندبادنامه ص 188 ). || منسوب است به زعفرانیه که قریه ای است از قرای بغداد که در قسمت کلواذا واقع شده است. ( ازانساب سمعانی ) رجوع به زعفرانیه شود.
زعفرانی. [ زَ ف َ ] ( اِخ ) رجوع به عمربن جعفربن محمد زعفرانی شود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
زعفرانی. [ زَ ف َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 147 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
زعفرانی. [ زَ ف َ ] ( اِخ ) حسن بن محمدبن الصباح ، مکنی به ابوعبداﷲ فقیه از اصحاب شافعی و او مانند ربیعبن سلیمان مرادی مبسوطرا از شافعی روایت کند. ( از ابن الندیم ) وفات او بسال 260 هَ. ق. بوده است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 238 و تاریخ گزیده شود.