معنی کلمه زریر در لغت نامه دهخدا
بنفشه زار بپوشید روزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف .کسائی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).یکی گرز زد بر سر سام شیر
که شد سام را روی همچون زریر.فردوسی.بیک سو پر از منجنیق و ز تیر
رخ سرکشان بود همچون زریر.فردوسی.چنین پاسخ آورد برزین به شاه
که اکنون یکی مرغ دیدم سیاه
ابا رنگ زرین تنش همچو قیر
همه چنگ و منقار او چون زریر.فردوسی.همواره سبز باد سر او و سرخ روی
روی مخالفان بداندیش چون زریر.فرخی.دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد و زریر.عنصری.برخ دلبر از درد شد چون زریر
مژه ابر کرد و کنار آبگیر.اسدی بدیدند در سنگ نادیده تیر
یلان را همه روی شد چون زریر.اسدی.گمانشان چنان بد که شد گرد گیر
سرشک همه خون و شد رخ زریر.اسدی.سروی بدی بقد وبرخ لاله
اکنون برخ زریر و بقد نونی.ناصرخسرو.گلی تازه بودستی آری ولیک
شدستی کنون پژمریده زریر.ناصرخسرو.با قامت چون کمان دوتایند
با چهره چون زریر زردند.مسعودسعد.رویم از گریه همچو روی زریر
دلم از نور چون دل مجمر.مسعودسعد.