زرپرست. [ زَ پ َ رَ ] ( نف مرکب ) دولت پرست و مال دوست. ( ناظم الاطباء ) : پای کرم بر سر زر نه ، نه دست تات نخوانند چو گل زرپرست.نظامی.روزی بینی بکام دشمن زرمانده و زرپرست مرده.سعدی.
جملاتی از کاربرد کلمه زرپرست
همه چین و ماچین شدش سوی دشت سپاهی همه بنده و زرپرست
زرپرستانی که تن دادند زیر بار حرص از گرانی زنده زیر خاک چون قارون شدند
زرپرستی خواب راحت را ز نرگس دور کرد صرف عشرت میکنم گر یک درم باشد مرا
ای خواجه بوالمفاخر زرگر به وعده ها چشمم چو سیم کرد کف زرپرست تو
این مردمان که بینی یک مشت زر پرستند بیرون ز زرپرستان یک مشت خر پرستند
زرپرستان بپرستند چو خورشید بلند کرم شب تابی اگر در دل زرین لگن است
حق پرستی بهترست از بت پرستی خلق را بت پرستی زرپرستی دان «و کانوا یعبدون»
لیک تا زر بود مرام جهان زرپرستی بود نظام جهان
در پیش زرپرست که فکرش همه زر است باشد شمار زر، همه روز شمار هیچ