معنی کلمه زرنیخ در لغت نامه دهخدا
فرمان بر آهک کن و زرنیخ و براندای
بر روی و برون آر همه رویت از اورت. لبیبی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).تا وقت خزان زرد بود باغ چو زرنیخ
تا وقت صبا سبز بود باغ چو زنگار.فرخی.تا باد خزان زرد کند باغ چو زرنیخ
چونانکه صبا سبز کند دشت چو زنگار.فرخی.به دمهای سنجاب نقاش آبان
به زرنیخ تصویر بستان نماید.خاقانی.زرنیخ زرد و نیل کبود ترا ببرد
گوگرد سرخ و مشک سیاه من آب و جاه.خاقانی.لب و کام وحش از دل و روی خصمان
همه رنگ زرنیخ و قطران نماید.خاقانی.نبینی خرگهی بر روی بسته
نه دندان ! یک دو زرنیخ شکسته.نظامی.زر که بر او سکه مقصود نیست