معنی کلمه زرسپ در لغت نامه دهخدا
منوچهر را بد دو پور گزین
دلیر و خردمند و بافرودین.
یکی نام نوذر دگر چون زرسپ
به میدان بمانند آذرگشسپ.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 141 ).
زرسپ. [ زَ رَ ] ( اِخ ) زراسپ نام پسر طوس. ( ناظم الاطباء ). پسر طوس ، از سرداران بزرگ ایران در عهد کیانیان.( فرهنگ فارسی معین ). پسر طوس. ( فهرست ولف ص 469 ).
چنین گفت پس پهلوان با زرسپ
که بفروز دل را چو آذرگشسپ.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 810 ).فرود دلاور برانگیخت اسپ
یکی تیر زد بر میان زرسپ.فردوسی ( شاهنامه ایضاً ص 811 ).رجوع به زراسپ شود.