معنی کلمه زردفام در لغت نامه دهخدا
چو خورشید خنجر کشید از نیام
پدید آمد آن مطرف زردفام.فردوسی.زردی در آفتاب بقای حسود شاه
از سیر تیره سر قلم زردفام تست.سوزنی.- زردفام گشتن ؛ به رنگ زرد درآمدن. زردرخ گشتن بر اثر بیماری و ناتوانی و ترس و خجلت و جز اینها :
بدو گفت مادر که ای جان مام
چه بودت که گشتی چنین زردفام.فردوسی.- || در خورشید؛ بمعنی غروب آن است :
همی بود تا گشت خور زردفام
ز مهر سپهبد برآمد به بام.اسدی ( گرشاسبنامه ).رجوع به زرد شدن و زرد و دیگر ترکیبهای آن شود.