زردرویی

معنی کلمه زردرویی در لغت نامه دهخدا

زردرویی. [ زَ ] ( حامص مرکب ) زردروئی. زردی صورت و پریدگی رنگ آن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
زردرویی زر از قرین بد است
ورنه سرخ است تا قرین خود است.سنائی.شمع زرد است از نهیب سر منم هم زرد لیک
زردرویی نز نهیب سر نشان آورده ام.خاقانی. || خجالت. انفعال. ( آنندراج ). خجالت. شرمندگی. ( ناظم الاطباء ). شرمندگی. خجالت. انفعال. ( فرهنگ فارسی معین ). شرمساری. خجلت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
شراب از پی سرخ رویی خورند
وز او عاقبت زردرویی برند.سعدی ( بوستان ).

معنی کلمه زردرویی در فرهنگ معین

( ~. )(حامص . )شرمندگی ، خجالت .

معنی کلمه زردرویی در فرهنگ عمید

۱. زردی رنگ چهره.
۲. [مجاز] شرمندگی.

معنی کلمه زردرویی در فرهنگ فارسی

۱ - زردی صورت و پریدگی رنگ از آن . ۲ - شرمندگی خجالت انفعال .
زردی صورت و پریدگی رنگ آن خجالت و انفعال

معنی کلمه زردرویی در ویکی واژه

شرمندگی، خجالت.

جملاتی از کاربرد کلمه زردرویی

نمی گشتم سفید از زردرویی در صف محشر به خون گردست و تیغ یار را گلگون نمی کردم
خورشید چون برآمد گفتم چه زردرویی گفتا ز شرم رویش رنگ نضار دارم
خمار زردرویی داشت در پی چون گل رعنا اگر رنگی به رویم از شراب لاله گون آمد
صائب آن بهتر که گردون ترک بی رویی کند زردرویی می کشد زان روی گلگون آفتاب
اشک چون سیم سپیدم شد از آن خون که ز خلق زردرویی کشد آنکس که ندارد زر سرخ
می کند پیوند بی نسبت عزیزان را ذلیل برگ سبز از دست سایل زردرویی می کشد
شراب از پی سرخ رویی خورند وز آن عاقبت زردرویی برند
چون گل رعناست می را زردرویی در قفا سرخ رو باشند دایم خون دل نوشیدگان
در پری بیش است خجلت کاسه دریوزه را ماه نو چون گشت کامل زردرویی می کشد
به دردم چاره‌جویی کن خلاص از زردرویی کن کرم کن باده احمر به عشق ساقی کوثر