معنی کلمه زردرویی در لغت نامه دهخدا
زردرویی زر از قرین بد است
ورنه سرخ است تا قرین خود است.سنائی.شمع زرد است از نهیب سر منم هم زرد لیک
زردرویی نز نهیب سر نشان آورده ام.خاقانی. || خجالت. انفعال. ( آنندراج ). خجالت. شرمندگی. ( ناظم الاطباء ). شرمندگی. خجالت. انفعال. ( فرهنگ فارسی معین ). شرمساری. خجلت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
شراب از پی سرخ رویی خورند
وز او عاقبت زردرویی برند.سعدی ( بوستان ).