معنی کلمه زر در لغت نامه دهخدا
روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرم تر از دخ.شاکری بخاری.گرچه زرد است همچو زر، پشیز
یا سپید است همچو سیم ، ارزیز.لبیبی.به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
بزرگی بدو یافته زیب و فر.فردوسی.صد اشتر ز گنج و درم کرد بار
ز دینار پنجه ز بهر نثار...