زبیب
معنی کلمه زبیب در فرهنگ معین
معنی کلمه زبیب در فرهنگ عمید
معنی کلمه زبیب در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - انگور خشک شده . ۲ - انجیر خشک شده . ۳ - خرمای خشک مویز .
پدر عبدالله بن زبیب جندی تابعی
معنی کلمه زبیب در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه زبیب
شکستم شهپر دل را زبیباکی، ندانستم که این باز سبک پرواز نقش دست شه دارد
امید رحم با چندین گنه دارم زبیباکی که از تیغش زخون بیگناهان زنگ برخیزد
اگر ساقی زبیباکی به مخموران نپردازد دل پرخون ما میخانه ما می تواند شد
شود انگور زبیب آنگه کش خشک کنی چون بیاغاری انگور شود، خشک زبیب
بکش و جور کن که گفته عرب در مثل ضربه الحبیب زبیب
همیشه مدح توام بر زبان چو ذکر خدای همیشه مهر توام در بدن چو باده زبیب
نیست ز خامان عجب عشق زنخدان و لب طبع چه جوید؟رطب، طفل چه جوید زبیب
پارهمی بخواستم ز نجیب زان می ناب کز زبیب برند
خاره اندر خاک نستاند طراوت از گهر غوره اندر تاک نفروشد حلاوت بر زبیب
زبیباکی چنان مردانه زیر تیغ بنشینم که فکر خونبها از خاطر جلاد برخیزد