زبانی

معنی کلمه زبانی در لغت نامه دهخدا

زبانی. [ زُ نا ] ( ع اِ ) دو سروی کژدم. زُبانیا العقرب. ( مهذب الاسماء ). سرون کژدم. ( دهار ) ( مقدمة الادب زمخشری چ فلوگل ص 70 ) ( السامی فی الاسامی ): زبانیاالعقرب ؛ هر دو شاخ کژدم. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ) ( صحاح اللغه ) ( البستان )( القاموس العصری ). زبانی العقرب دو شاخ کژدم اند و هر دو را زبانیان گویند. ( از لسان العرب ). زبانیاالعقرب چنانکه در صحاح آمده دو شاخ کژدم و بگفته برخی نوک های شاخ کژدمند. و این معنی مشهور است. ( تاج العروس ). زبانی شاخ کژدم است و او راست زبانیان. و ج ، زبانیات است. ( جمهرة ج 1 ص 283 ). زبانیاالعقرب دو شاخ کژدم است. ( جمهرة ج 3 ص 356 ) . زبانی العقرب شاید که از دفع و شاید که شاذ باشد . ( از مقاییس اللغة تألیف ابوالحسن احمدبن فارس ، بتحقیق و ضبط عبدالسلام بن هارون ج 4 ). زبانیاالعقرب هر دو شاخ کژدم. ( آنندراج : زبانیان ) ( ناظم الاطباء ) : زبانی ای دو سری کژدم. ( التفهیم بیرونی ص 111 ).
زبانی. [ زُ نا ] ( اِخ ) منزلی است از منزلهای ماه. ( مهذب الاسماء ). منزلی از منازل قمر. ( دهار ). یکی از بیست و هشت منزل ماه است. ( از السامی فی الاسامی باب 27 ). زبانیاالعقرب دو ستاره روشن اند بر دو شاخ عقرب واقع میان شمال و جنوب ، فاصله میان آن دو به اندازه یک نیزه است ومنزل ماه است در شب 17. ( اقرب الموارد ). از منازل ماه است. ( از المخصص ابن سیده ج 9 ص 10 ). زبانیاالعقرب دو ستاره روشن اند در دو شاخ برج عقرب. ( قطر المحیط ). زبانیان دو ستاره روشن اند و آنها دو شاخ برج عقرب و منزل ماهند. ( صحاح ). زبانیان دو ستاره روشن اند واقع بر دو شاخ «برج » عقرب ، و در صحاح آمده که زبانیان دو شاخ عقرب و از منازل قمرند و ابن گناسة گوید:
دو ستاره اند واقع در برابر اکلیل فاصله آن دو به قدر یک نیزه و بیش از قامت یک مرد است. ( تاج العروس ). زبانی نام ستارگانی است از منازل ( بروج ) بر شکل شاخ کژدم و بر طبق تفسیری دیگر: زبانیان دو ستاره روشن اند یعنی دو شاخ عقرب و از منزل های قمرند. ابن کناسه گوید: از جمله ستارگان عقرب ، زبانیاالعقربند این دو ستاره در برابر «اکلیل » بطور متفرق واقعند و فاصله میان آن دو باندازه یک نیزه و بزرگتر از قامت یک مرد است و اکلیل خود نام سه ستاره است در وسط و بطور غیر مستطیل قرار دارد. ابوزید گوید: ستاره مذکور را زبانی و زبانیان و زبانیات و دو شاخ آنرا زبانی العقرب یا زبانیاالعقرب گویند، زبانیات نیز گویند. ( از لسان العرب ). زبانیان دو ستاره روشن اند بر دو شاخ برج عقرب و آن منزل شانزدهم از منازل ماه است. ( ناظم الاطباء ). منزل شانزدهم بود از منازل بیست و هشت گانه قمر و علامت او دو ستاره است بر دو کفه میزان. و عرب گویند که این دو کوکب بر زبانای عقرب واقعند یعنی بر دو قرن او.( فرهنگ نظام بنقل از بیست باب ملامظفر ). نام منزل شانزدهم از منازل قمر و آن دو ستاره اند که از آن دو شاخ پیشین برج عقاب است. ( غیاث اللغات : زبانا ) ( آنندراج : زبانا ). دو ستاره اند روشن بر دو شاخ برج عقرب و آن از منازل قمر است. ( آنندراج ). منزل شانزدهم ( از منازل قمر ) دو ستاره اند از دو کفه ترازو و بر پهنای نهاده ، یک از دیگر دوری چند نیزه دارند ( التفهیم بیرونی ص 111 ). و در «آثارالباقیه » آرد: پس از «غفرة» که نام سه ستاره است واقع بر پشت «اسد» زبانا است که عبارت است از دو ستاره درخشان ، جدا از یکدیگر و فاصله آن دو پنج ذراع است. این دو ستاره در آنجا قرار گرفته اند که جایگاه شاخهای عقرب است ( در تصویر برج عقرب ). اما ( در تصویرهایی که برای برجها ترسیم کرده اند )زبانی جزء صورت میزان قرار گرفته است. و گفته شده :

معنی کلمه زبانی در فرهنگ معین

(زَ ) (ص نسب . ) شفاهی .
( ~. ) [ ع . جِ. زبنی یا زبنیة ، از زبن به معنی رفع و برداشتن ، در فارسی مفرد گیرند ] (اِ. ) وکیل دوزخ ، موکل آتش ، ج . زبانیان .

معنی کلمه زبانی در فرهنگ عمید

ویژگی مطلبی که با زبان گفته شود، شفاهی.
= زبانیه: پس بفرمود تا زبانی زشت / سوی دوزخ دواندش ز بهشت (نظامی۴: ۷۲۲ )

معنی کلمه زبانی در فرهنگ فارسی

مردمتمرد، مالک دوزخ، دوزخیان
وکیل دوزخ موکل آتش جمع زبانیان : [[ نگاهدار زبان تا به دوزخت نبرد که از زبان بتر اندر جهان زبانی نیست ]] ( سعدی کلیات ۴۳۵ ) .
مرد محافظ جان مالک دوزخ

معنی کلمه زبانی در فرهنگستان زبان و ادب

{lingual} [پزشکی-دندان پزشکی] مربوط به زبان یا در سمت زبان

معنی کلمه زبانی در ویکی واژه

جِ. زبنی یا زبنیة، از زبن به معنی رفع و برداشتن ؛ در فارسی مفرد گیرند
وکیل دوزخ، موکل آتش ؛
زبانیان.
شفاهی.

جملاتی از کاربرد کلمه زبانی

ای شمع که ما را به سخن شیفته کردی پروانه ی خود را مکش از چرب زبانی
بصوفی گفت شیخ ای بی وفا مرد کسی با بی‌زبانی این جفا کرد
حسن تو عالم گرفت، خورده ز خسرو مگیر مرغ سلیمان بس است، مرغ زبانی مکن
سخن از لفظ و زبان گوید چون خواهد گفت هر زبانی را باید که شود لفظی یار
من غلام آن نظربازم که با منظور خود شرح حال خویش را در بی زبانی میکند
در بزم‌گاه مالک ساقی‌ی زبانیند این ابلهان که در طلب جام کوثرند
داری چو من آیا بحقیقت نه زبانی دل باخته بر سر کویت بنشانی
«و گفت: صدق زبانی محزونست و سخن بحق گفتن موزون.
دل سیاهی را که دارد جامه پاک از طعنه نیست لاله را از ده زبانی کردن سوسن چه باک
اگر به جمال خود ساعتی میزبانی کنی من عمر جاوید یابم و ترا زیان ندارد. جواب داد: فرمان بردارم، هیچ عذری نیست. در جمله برخاست و به خانه او رفت.