معنی کلمه زایش در لغت نامه دهخدا
سنگ بی نمج و آب بی زایش
همچو نادان بود بآرایش .
|| مجازاً، عمل تولید کردن. بوجود آوردن. انتاج :
آن بحر گهرپاش که در علم چنوئی
هر چارگهر را گه زایش پسری نیست.سنائی. || اسم از زادن. ( حاشیه برهان قاطع بقلم دکتر معین ). زاییده شدن. ولادت. تولد :
بیرونت کنند ازدر مرگ
چون از در زایش اندرآئی.ناصرخسرو. || مجازاً، حاصل شدن. ( برهان قاطع ). || ( اِ ) بمعنی نتیجه و زاده نیز آمده است. ( فرهنگ رشیدی ). نتیجه و زاده. ( آنندراج ) :
تو بحر جودی و خلق تو عنبر و نه شگفت
از آنکه زایش بحر است عنبر اشهب.فرخی.