معنی کلمه زاستر در لغت نامه دهخدا
درنگی که گفتم که پروین همی
نخواهد شد از تارکم زاستر.دقیقی.ستاره ندیدم ، ندیدم رهی
به دل زاستر ماندم ازخویشتن .ابوشکور ( از لغت فرس اسدی ).برو آیم و زاستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم.فردوسی.هیچ علم از عقل او موئی نگردد بازپس
هیچ فضل از خلق او گامی نگردد زاستر.فرخی.مجنبان گیسوانش را ز بالین
ز چشمش زاستر کن خواب نوشین.( ویس و رامین ).و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی و مثال دهی... از آن زاستر نشوم. ( تاریخ بیهقی ص 32 ). کس را از این سالاران زهره نباشد که از مثال تو زاستر شود. ( تاریخ بیهقی ).
اندر رضای خویش تو یا رب به دو جهان
از خاندان حق تو مکن زاستر مرا.ناصرخسرو.دعای من ز دو لب زاستر همی نشود
بدان سبب که رسیدم بجایگاه دعا.مسعودسعد.چو روشن شد از نور خور باختر
شد از چشم سایه زمین زاستر.مسعودسعد.ساقی می ، توبه را برده پس کوه قاف
بلکه ز کوه عدم زاستر انداخته.خاقانی.دلم ز راه هوای تو برنمی گردد
هوای تو ز دلم زاستر نمی گردد.خاقانی.همه جور زمانه بر فضلا است
بوالفضول از جفاش ، زاستر است.خاقانی.چندین هزار خلق ز جاه تو در پناه
شاید که در میانه مرا زاستر کنند.کمال الدین اسماعیل.بنشست آفتاب به پهلوی تو ز قدر
چرخش بدید و گفت که ای خیره زاستر.شمس فخری. || بالاتر.( شرفنامه منیری ) :
چون بهمه حرف علم درکشید
زاستر از عرش علم برکشید.نظامی.به کنه مدحت او چون رسی که من باری
بسی ز خطه امکانش زاستر دیدم.کمال الدین اسماعیل.قبای ترا چرخ باد آستر
جنابت بود از فلک زاستر.منیری.|| جدا. یک سوی. ( شرفنامه منیری ).