معنی کلمه زاره در لغت نامه دهخدا
یا سهم سهم بن ابی العیزار
یا خیر من نعلمه من زار.
و رجوع به تاریخ طبری چ نلدکه ج 6 ص 3273 و ج 8 ص 925 شود.
زارة. [ رَ] ( اِخ ) مادر عروةبن زهیر است که وی را زراره نیز نامیده اند. ( از ذیل تاریخ طبری چ نلدکه ج 8 ص 925 ).
زارة. [ زارْ رَ ] ( ع اِ ) نوعی مگس سرخ یا کبودرنگ است که آن را الذبابةالشعراء یا الذباب الشعراء نامند. ( تاج العروس ). نوعی مگس خران و شتران و سگان است. ( از اقرب الموارد ).
زأرة. [زَءْ رَ ] ( ع اِ ) أجمه. بیشه و اصل در آن همزه است و ابوالحارث ( شیر ) را مرزبان الزأرة گویند زیرا که رئیس و مقدم بیشه است. ( تاج العروس ). و این مأخوذ است از مرزبان الفرس که رئیسشان است. ( اقرب الموارد ). مرزبان الزأره ؛ شیر بیشه. ( منتهی الارب ). || نیستان ؛ جای انبوه از نی. ( ناظم الاطباء ). || مجازاً، بستانی که همچون بیشه پر درخت باشد.( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). و بدین معنی است : زأرة جبار من النخل بسق. ( اقرب الموارد ). || مجازاً، جماعت شتران و گوسفندان که همچون درختان بیشه ، انبوه باشند. ( تاج العروس ). رجوع به زاره شود.
زأرة. [ زَءْ رَ ] ( اِخ ) حیی است از ازد سراة. ( تاج العروس ). رجوع به زارة شود.
زأرة. [ زَءْ رَ ] ( اِخ ) دهی است به طرابلس مغرب. ( منتهی الارب ). قریه ای است به طرابلس و از آنجا است ابراهیم زاری. ( تاج العروس ).
زأرة. [ زَءْ رَ ] ( اِخ ) دهی است ببحرین. ( منتهی الارب ). قریه ای است بزرگ در بحرین متعلق به عبدالقیس و در آنجا چشمه ای است که آنرا عین الزأرة گویند. این سخن از ابومنصور است و گفته شده که مرزبان الزأره از این قریه است و حدیثی از او معروف است. ( تاج العروس ).
زأرة. [ زَءْ رَ ] ( اِخ ) کوره ای است بصعید. ( تاج العروس ). قلعه ای است بصعید. ( منتهی الارب ).
زاره. [ رَ / رِ ] ( اِمص ) اسم مصدر است از زار، ریشه زاریدن بمعنی زاری. ( اسم مصدر و حاصل مصدر تألیف دکتر معین ص 98 ). گریه و ناله. ( برهان قاطع ). ناله و تضرع باشد. ( آنندراج ). و مترادف ناله و گریه. ( جهانگیری ). زاری. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) :