زارنده
معنی کلمه زارنده در فرهنگ معین
معنی کلمه زارنده در فرهنگ عمید
معنی کلمه زارنده در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه زارنده
کنون نیست با من گزارنده کین جز افریقی از بوم خاور زمین
گزارنده خنجر سرفشان فشاننده خون گردنکشان
گزارندهٔ نیک و بدهای خاک سخن گفت ازان پادشاهان پاک
گزارندهٔ سرگذشت نخست به اندیشهٔ نغز و رای درست
گزارندهٔ صراف گوهر فروش سخن را به گوهر برآمود گوش
فلک را گزارنده او کند جهان راهمه بندهٔ او کند
گزارنده پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند
روز برآرنده شبهای تار کارگزارنده مردان کار
دادگزارندهٔ هر دادخواه لطف نمایندهٔ هر بی گناه
هر جا که زارندهایست از خجلی، سرگذارندهای از بیکسی من برهان اوام.