معنی کلمه رین در لغت نامه دهخدا
رین. [ رَ ] ( ع اِ ) گناه و عیب و ریمناکی. و در اصل چیزی است که بر دل چیره می شود وقساوت دل را فرا می گیرد و همه گناه بعد از گناه مرتکب می شود. ( از اقرب الموارد ). حجابی است بردل که کشف آن جز به ایمان نبود و آن حجاب کفر و ضلالت است. ( ازفرهنگ مصطلحات عرفاء چ سجادی ). رجوع به رینی شود.
رین. ( ع اِ ) ریم وزنگ. ریم. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). زنگ که در شمشیر و آینه می افتد. ( از المعرب جوالیقی ذیل ص 159 ).
رین. [ رَ ] ( ع مص ) چیره شدن هوا و هوس بر دل. ( از اقرب الموارد ). غالب و چیره شدن گناه بر دل کسی. قوله تعالی : کلا بل ران علی قلوبهم. ( قرآن 14/83 ). غلب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). غلبه کردن گناه بر دل. ( از المصادر زوزنی ) ( از ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 54 ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از غیاث اللغات ). غلبه کردن گناه بزرگ. ( دهار ). || شوریده شدن تن. ( تاج المصادر بیهقی ). شوریدن دل. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || غالب شدن : ران علیه و ران به و ران فلاناً؛ غلب. ( از اقرب الموارد ). || غالب شدن چرت و غالب شدن شراب بر کسی و مست گردیدن وی : وکل ما غلبک فقد رانک و ران بک و ران علیک و یقال رین به ( مجهولاً )؛ یعنی در کاری افتاده که بیرون شدن ازآن نتواند و کذا: رین به ؛ ای انقطع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). غلبه کردن خواب بر چشم. ( ترجمان القرآن جرجانی ). غلبه کردن خواب بر چشم و مستی بر نفس.( از المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || زنگ گرفتن. || تیره و سیاه شدن دل از تکرار گناه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
رین. ( اِخ ) شهرکی است [ از سودان ] به حد مغرب نزدیک و این مردمانی بسیارزرند. ( حدود العالم ).
رین. ( اِخ ) شهری است از حبشه که اندر وی سپاهسالار باشد با لشکر. ( حدود العالم ).