معنی کلمه ریش سفید در لغت نامه دهخدا
جز نام ز روشنایی روزم نیست
چون ریش سفیدی که بود ریش سیاه.محمد سعید اشرف ( از آنندراج ).- ریش سفیدان اصناف یا صنف ؛ رؤسای صنف : و مقرر بود که ناظر بیوتات و محتسب الممالک مستوفی اصفهان و ریش سفیدان صنف را در یکجا حاضر سازد. ( تذکرةالملوک ص 10 ). تعیین کدخدایان محلات و ریش سفیدان اصناف با مشارالیه است. ( تذکرة الملوک ص 47 ).
- ریش سفیدان ایلات و اویماقات ؛ بزرگان و رؤسای ایلات : به دستور ایضاً ارقام و پروانجات... مقرر گردیده باشد و حکام و کلانتران و مستوفیان و لشکرنویسان و مالکان و ریش سفیدان ایلات و اویماقات و غیره محال متعلقه به ایشان... باشد. ( تذکرةالملوک ص 44 ).
- ریش سفیدان درویشان و اهل معارک ؛ رؤسایی که تصدی امور مربوط به درویشها ومعرکه گیران را به عهده داشتند : دیگر تعیین ریش سفیدان درویشان و اهل معارک و امثال اینها با ایشان است. ( تذکرةالملوک ص 50 ).
- ریش سفید اطبای سرکار خاصه ؛ حکیم باشی. پزشک مخصوص شاهان صفوی. ( از تذکرةالملوک ص 20 ).
- ریش سفید حرم ؛ رئیس حرمسرا. ( از تذکرةالملوک ص 19 ).
- ریش سفید خواجه های حرم ؛ رئیس و بزرگ خواجه های حرمسرا. ( تذکرةالملوک ص 18 و 19 ).
- ریش سفید سرکار جبه دارباشی ؛ رئیس و بزرگ جبه داران. ( تذکرةالملوک ص 29 ).
- ریش سفید سرکارقورچی باشی ؛ رئیس صنف قورچیان و قاطبه ایلات و اویماقات ممالک محروسه. ( تذکرةالملوک ص 7 ).
- ریش سفید صاحب جمعان ؛ رئیس گروه صاحب جمع اموال. ( تذکرةالملوک ص 12 ).
- ریش سفید عزبان ؛عزب باشی. رئیس فراشان دفتر و عزبان. ( تذکرةالملوک ص 43 ).
- ریش سفید غلامان ؛ رئیس غلامان. ( تذکرةالملوک ص 7 ).
- ریش سفید کل آقایان ؛ که بزرگ و رئیس همه آقایان بود. ایشیک آقاسی باشی. ( تذکرةالملوک ص 8 ).