ریزنده

معنی کلمه ریزنده در لغت نامه دهخدا

ریزنده. [ زَ دَ / دِ ] ( نف ) نعت فاعلی از ریختن و ریزیدن. ریزان : ماء ساکب ؛ آب ریزنده. دمع ساکب ؛ اشک ریزنده. ( یادداشت مؤلف ). سحابة هموم ؛ ابر ریزنده.( منتهی الارب ). || جاری شونده :
بیامد نشست او به زرینه تخت
بسر برش ریزنده مشک از درخت.فردوسی.ارسطو به ساغر فلاطون به جام
می خام ریزنده بر خون خام.نظامی.بهترین قلقطار آنست که نازک باشد و ریزنده. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- ریزنده خون ؛ ریزنده خون. خونخوار. خونریز. ( از یادداشت مؤلف ) :
همی کرم خوانی به جرم اندرون
یکی دیوجنگ است ریزنده خون.فردوسی.همی رفت با نیکدل رهنمون
بدان بیشه گرگ ریزنده خون.فردوسی.- ریزنده خون ؛ قاتل. کشنده. ( یادداشت مؤلف ) :
چنان دان که ریزنده خون شاه
جز آتش نبیند به فرجام گاه.فردوسی.به لشکرگه آمد که ارجاسب بود
که ریزنده خون لهراسب بود.فردوسی. || متلاشی شده . ریزریزشده :
ورا پاسخ این بد که ریزنده باد
زبان و لب و دست و پای قباد.فردوسی.

معنی کلمه ریزنده در فرهنگ عمید

کسی که چیزی را بر زمین یا از ظرفی به ظرف دیگر جاری می کند.

معنی کلمه ریزنده در فرهنگ فارسی

نعت فاعلی از ریختن و ریزیدن ریزان . آب ریزنده .

جملاتی از کاربرد کلمه ریزنده

به سیری رسیده یلان از نبرد گریزنده و گشته صحرا نورد
هابارد پس از اتمام دانشگاه به پورتریکو مسافرت کرد که کلیسای ساینتولوژی آن را سفر اکتشافی معدن‌شناسی پورتریکو می‌نامد. ساینتولوژیستهاادعا می‌کنند اواولین کاوش کامل معدن‌شناسی در پورتریکو را به عنوان وسیله‌ای برای افزایش پول پدرش از طریق سرمایه‌گذاری در معدن، انجام داده است که در طی آن رودخانه‌های درون مرز و جزایر جهت مخالف را در جستجوی طلای گریزنده سنگ شویی کرده‌است؛ و همین‌طور مطالعات قوم‌شناسی بسیاری میان روستاهای داخلی و تپه نشین‌های بومی (هیلز من) داشته‌است. زندگی‌نامه‌نویس غیررسمی هابارد راسل میلر می‌نویسد: که مرکز مطالعات زمین‌شناسی ایالات متحده و بخش منابع معدنی پورتریکو هیچ‌کدام چنین مسافرت‌های اکتشافی را ثبت نکرده‌اند.
داروت علم است، علم حق به سوی من، ولیک تو گریزنده و رمنده روز و شب زین داروی
مگر برقه کآن خوب و آباد بود گریزنده را جای فریاد بود
ورا پاسخ آن بد که ریزنده باد زبان و دل و دست و پای قباد
به نزدیک شداد برتافت راه گریزنده گردید آن جنگخواه
که کدبانوم هست والامنش گریزنده از مردم بد کنش
که دارد بهو گرد ریزنده خون دوباره هزاران هزاران فزون
خروشید کای مردمان سپاه گریزنده روز و شب از بیم شاه
گفت: یا سری لاصبن علیکم البلاء صبا بجلال قدر ما که تازیانه بلا بر سر شما فرو گذارم! و آسیای محنت بر سرتان بگردانم. سری گوید: از سر نور معرفت بالهام ربانی جواب دادم: أ لیس المبلی انت؟ ریزنده نثار بلا بر سرما نه تو خواهی بود؟
نهنگان ز بیمش به دریای آب گریزنده گشته دلی پر ز تاب