ریده
معنی کلمه ریده در لغت نامه دهخدا

ریده

معنی کلمه ریده در لغت نامه دهخدا

( ریدة ) ریدة. [ رَ دَ ] ( ع اِ ) مطلب و مراد. حدیث : ان الشیطان یرید ابن آدم بکل ریدة؛ ای مطلب و مراد. هو اسم للارادة واصلها الواو و ذکر هنا للفظة. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || ( ص ) ریح ریدة؛ باد نرم. ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
ریدة.[ رَ دَ ] ( اِخ ) ریده. شهری است به یمن. || دهی است به صعید. || دو ده اند به حضرموت. || دهی است به قنسرین. ( منتهی الارب ).
ریده. [ دَ /دِ ] ( ن مف ، اِ ) غایط و نجاست. ( ناظم الاطباء ). فضله.آنچه که از راه مقعد برآید. ( آنندراج ) :
می رید از ره گلو خواجه
هرچه قی کرد ریده را ماند.باقر کاشی ( از آنندراج ).

معنی کلمه ریده در فرهنگ معین

(دِ یا دَ ) (اِمف . ) تخلیة شکم کرده ، مدفوع کرده .

معنی کلمه ریده در فرهنگ فارسی

( اسم ) تخلیه شکم کرده .
ریده . شهری است به یمن . یا دهی است به صعید .

معنی کلمه ریده در دانشنامه عمومی

ریده ( به آلمانی: Riede ) یک شهر در آلمان است که در Thedinghausen واقع شده است. ریده ۲٬۷۴۶ نفر جمعیت دارد.
ریده (یمن). ریده شهریست در نزدیکی صنعا در ناحیهٔ شمال و از توابع استان صَنعاء در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
در این شهر باغ های انگور فراوان است. همچنین در قلهٔ وپایه کوه های اطراف این شهر درختان قهوه و القات بسیار است.
«شهر ریده» به صناعت پارچه بافی وبُردَة دوزی ( ماشو ) مشهور است؛ و رویدة شهریست قدیمی که آثار آن در ناحیهٔ جنوب در پایهٔ کوه واقع است. گویند در این شهر چشمه های گوار و باغ های انگور وجود داشت است، در این باب طرفه بن عبد می گوید:
معنی کلمه ریده در فرهنگ معین
معنی کلمه ریده در فرهنگ فارسی

جملاتی از کاربرد کلمه ریده

می‌کش نیم‌ کنون که مرا آفریده‌اند زان مشت گل که گاه سبوگاه جام بود
سرهای عزیزان همه را همچو سرزلف در پای فکنده است و پس آنگاه بریده است
غلام قامت آن لعبتم که بر قد او بریده‌اند لطافت چو جامه بر بدنش
من کار ترا به سایه دیده تو سایه ز کار من بریده
نه سبزه‌اش به طراوت نه لاله‌اش به صفا فضای باغ به کشت چریده می‌ماند
نسل شیران بریده شد ز جهان اینت شادی و اینت عیش و بطر
گفت لا واللّه اگر شاه جهان قوت خود سازد ازین شوریده جان
اثر‌های آن شاه آفاق‌گرد ندیدم نگاریده در یک نورد
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم
عشق آمد و نزاریِ شوریده حال را از خانه کرد بر در و بنشست جای اوست