معنی کلمه ریدن در لغت نامه دهخدا
ازین تاختن گوز و ریدن به راه
نه دانگ و نه غزو نه نام و نه گاه.طیان.چون حیز طیره شد زمیان ربوخه گفت
برریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی.عسجدی.برمشته اگر می برید نیست عجب
ز آنروی که مشتری بود قاضی چرخ.مهستی.اگر زانکه خواهد یکی ز اهل دل
که یک لحظه بی زای زحمت زید
مگس را پدید آورد روزگار
که تابر سر رای رحمت رید.انوری.یغما بجز من و تو و محمود بوالحسن
ریدم به کله پدر هرچه جندقی است.یغمای جندقی.می بتازد به بخل مجدالدین
چون به گاورس گرسنه قمری
گر همه قمیان چنین باشند
قم رفیقا و بر همه قم ری.؟ ( از آنندراج ذیل ریستن ).زرق ؛ ریدن مرغ. ( تاج المصادربیهقی ) ( از دهار ). سقسقة؛ ریدن بنجشگ. ( از تاج المصادر بیهقی ). || کثافت کاری کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || بیهوش شدن. ( ناظم الاطباء ).