معنی کلمه ریحان در لغت نامه دهخدا
در چپ و راست سوسن و خیری
وز پس و پیش نرگس و ریحان.فرخی.ریحان که دهدت چون همی تو
ریحان نشناسی از مغیلان.ناصرخسرو.وگر دشوارمی بینی مشو نومید از آسانی
که از سرگین همی روید چنین خوشبوی ریحانی.ناصرخسرو.تن تو چون بیافت صورت دین
هم جنان یافتی و هم ریحان.ناصرخسرو.روز عیش و طرب و بستان است
روز بازار گل و ریحان است انوری.شاه اسفرم به چند نوع است عرب هرچه کوچکتر بود آن را ریحان و آنچه بزرگتر بود آن را ضیمران خواند. ( نزهة القلوب ).
همچو عیسی گل و ریحان ز نفس بردهمت
گرچه نزد گل و ریحان شدنم نگذارند.خاقانی.زین خار غم که در دل ریحان و گل خلید
نوحه کنان به باغ صبای اندر آمده.خاقانی.ای جان همه عالم ریحان همه عالم
سلطان همه عالم مولای تو اولیتر.خاقانی.گر تو مشک و عنبری را بشکنی
عالمی از فیح ریحان پر کنی.مولوی.امید وصل تو جانم به رقص می آورد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان.سعدی.من چه ام در باغ ریحان خشک برگی گو بریز
یا کی ام در ملک سلطان پاسبانی گو مباش.سعدی.دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده. ( گلستان ).