رگو
معنی کلمه رگو در لغت نامه دهخدا

رگو

معنی کلمه رگو در لغت نامه دهخدا

رگو. [ رُ / رِ ] ( اِ ) کرباس و لته و جامه کهنه سوده شده و ازهم رفته. ( برهان ). جامه کهنه. ( جهانگیری ). رگوب. رگوک. رگوگ. رگوه :
پیش کف راد تست از غایت جود وسخا
دُر شبه ، دیبا رگو، اکسون کسا، اطلس گلیم.سوزنی.گفت این چنین نمازی نماز نبود و این نماز را فردا در عرصات چون رگوئی پلید به رویت باززنند. ( تذکرة الاولیاء عطار ). و رگوئی نبود که [ رابعه را ] در او پیچد. ( تذکرة الاولیاء ).
ای شاه سرفراز که در جنب رامشت
بر چرخ نیست اطلس ازرق رگوست آن.حکیم نزاری قهستانی ( از جهانگیری ).از جامه اطلست رگو مانده و بس
وز باده صافیت سبو مانده وبس
صابون تاچند و چند شویی چه شود
این کهنه رگو کز او رفو مانده و بس.میرمغیث محوی ( از جهانگیری ).|| چادرشب یک لخت. ( برهان ). و به عربی ریطه گویند. ( آنندراج ).

معنی کلمه رگو در فرهنگ معین

(رُ یا رِ ) (اِ. ) ۱ - پارچه یا جامة کهنه . ۲ - کرباس . رگوک ، رگوه و رگوی نیز گویند.

معنی کلمه رگو در فرهنگ عمید

۱. پارچۀ کهنه، لته.
۲. تکه ای از پارچه یا جامه.
۳. جامۀ یک لا.

معنی کلمه رگو در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جامه کهنه سوده شده لته . ۲ - کرباس . ۳ - چادر شب یک لخت .

معنی کلمه رگو در دانشنامه عمومی

رگو ( به آلمانی: Regau ) یک منطقهٔ مسکونی در اتریش است که در ناحیه وکلابروک واقع شده است. رگو ۳۴ کیلومتر مربع مساحت دارد ۴۲۹ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.

معنی کلمه رگو در ویکی واژه

پارچه یا جامة کهنه.
کرباس. رگوک، رگوه و رگوی نیز گویند.

جملاتی از کاربرد کلمه رگو

هوای قیر گون بر چد نقاب قیرگون از رخ برآمد روز روشن تاب از فیروزه گون منظر
روز دیگر با رگو پیچید پا ناکس اندر صف قوم مبتلا
این روستا در دهستان خورگو قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۰۰۰ نفر (۱۵۰۰خانوار) بوده‌است.
ز پای خم چو شدی سر گران، سبک برخیز گران مگرد به خاطر بزرگواران را
خاطر از هرگونه مطلب جمع باید داشتن نیست‌ غافل فضل حق از شغل سامان‌ شما
همان جادوان ساخت تا روز جنگ نمودند هرگونه افسون و رنگ
ای مه باقی وی شه ساقی جان سخن دان برگو برگو
ز راه دل رسد اشک جگرگون دیده ما را بلی این خانه را می آید آب تیره از پیشان
بزرگوارا بی سعی درین مدّت دلم ز غصّه و چانم ز غم نیاسوده ست
* می‌پرسیدی که چیست این نقشِ مجاز، گر برگویم حقیقتش هست دراز،
غمی بد دل شاه هاماوران ز هرگونه‌ای چاره جست اندران