معنی کلمه رکعت در لغت نامه دهخدا
به احسانی آسوده کردن دلی
به از الف رکعت به هر منزلی.سعدی ( بوستان ).به هر خطوه کردی دو رکعت نماز.سعدی ( بوستان ).جهاندیده بعد از دو رکعت نماز
به داور برآورد دست نیاز.سعدی ( بوستان ).تو کی به دولت ایشان رسی که نتوانی
جز این دو رکعت و آن هم بصد پریشانی.سعدی ( گلستان ).
رکعت. [ رَ ع َ ] ( ع مص ) رکوع. پشت خم کردن در نماز. ( یادداشت مؤلف ). یکبار رکوع کردن در نماز. ( فرهنگ فارسی معین ). || نماز خواندن. ( یادداشت مؤلف ).
رکعت. [ رَ ع َ ] ( اِخ ) دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز. سکنه آن 100 تن است. آب آن از چشمه و قنات است.محصول عمده آنجا غلات و لبنیات. صنایع دستی زنان آنان کرباس بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
رکعة. [ رَ ع َ ] ( ع اِ )مرة از رَکَعَ. ( از المنجد ). || رَکعَت. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به رکعت شود.
رکعة. [ رُ / رَ ع َ ] ( ع اِ ) مغاک.ج ، رُکع. ( منتهی الارب ). ( به ضم و در محاوره به فتح ). مغاک در زمین. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).