معنی کلمه رکابدار در لغت نامه دهخدا
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.منوچهری.رکابدار را فرمود آمده است پوشیده تا آن را پنهان کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405 ). به قدرخان... بباید نبشت تا رکابداری به تعجیل ببرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 75 ). رکابدار ندیمی را گفت در باب غاشیه چه می فرماید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364 ). چون دور شد گفت رکابدار را که آن غاشیه زیر آن دیوار بیفکن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365 ).
موکب صبح را فلک دید رکابدار سه
داد حلی اختران نعل بهای صبحدم.خاقانی.برفت با جنیبتی و رکابداری. ( تاریخ سیستان ).
تا آتش گرم نی سوار است
دست همه کس رکابدار است.کلیم کاشی ( از آنندراج ). || کسی که خدمت اسب کند. مهتر. ( فرهنگ فارسی معین ). || شخصی که نعلبکی و پیاله نگاه می دارد. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ). به معنی خادم است که پیاله نگاه دارد اکنون آبدار گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). دارنده نعلبکی و پیاله و بشقاب. ( لغت محلی شوشتر ) ساقی. ( از شعوری ج 2 ورق 3 ). شربتدار که چیزها را سر انجام نماید و به خوانچه چیند. ( لغت محلی شوشتر ). شخصی را گویند که سرانجام سفره امرا و سلاطین بر وجه احسن نماید. ( از آنندراج ). آبدار. ( ناظم الاطباء ) :
ماه رکابدار که جانم خراب اوست
هر جا که می رود دل وجان در رکاب اوست.سیفی ( از آنندراج ).|| کسی که انواع حلویات و لوزیات بسازد. ( غیاث اللغات از مصطلحات ). در بهار نوشته که رکابدار در عرف حال شخصی را گویند که انواع حلواهای خوب بپزد در هندوستان حلواپزخانه خاصه را گویند. ( لغت محلی شوشتر ).