معنی کلمه ري در لغت نامه دهخدا
ری. [ رَ / رِ ] ( اِ ) وزنی معادل چهار من تبریز یعنی صدوشصت سیر. ( یادداشت مؤلف ).
- ری بزرگ ؛ سه هزار مثقال است. ( از یادداشت مؤلف ).
- ری کردن ؛ افزودن وزن آرد پس از رشته و خمیر شدن. زیاده شدن وزن آرد پس از آنکه با آب سرشته شود. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ریع شود.
ری. [ رَی ی / ری ی ] ( ع اِمص ) سیرابی و تازگی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سیرابی و آب داری. ( ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 54 ). رجوع به ری شود. || ( اِ ) ج ِ رَأی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به رأی شود.
ری. [ ری ی ] ( ع اِمص ) رَی . ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) دیدار نیک. قوله تعالی : هم احسن اثاثاً و رِءْیاً . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).دیدار نیکو و صورت نیکو و خوب. ( منتهی الارب ). دیدارنیکو و خوب. ( از آنندراج ). رجوع به رَی شود. || ج ِ رأی. ( منتهی الارب ). رجوع به رأی شود.
ری. [ رَی ی / ری ی ] ( ع مص ) رِوی ̍. ( ناظم الاطباء ). سیراب گردیدن. ( منتهی الارب ). رجوع به رِوی ̍ شود. || تازه شدن درخت وسیراب گردیدن آن. ( منتهی الارب ). سیراب شدن و از تشنگی درآمدن. ( از متن اللغة ). || آب کشیدن ازبهر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ). || کسی را بر شتر بستن تا در خواب نیفتد. ( تاج المصادر بیهقی ).
ری. [ ری ی ] ( ع مص ) رَی .رِوی ̍. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رَی و رِوی ̍ شود.
ری. [ رَ ] ( لاتینی ، اِ ) به زبان لاتین پادشاه را نامند. ( فرهنگ جهانگیری ). به زبان فرنگی شاه را گویند. ( برهان ). صورتی و تلفظی از روا است.
ری. [ رَ ] ( اِخ ) اسم پادشاه زاده ای بود. ( فرهنگ جهانگیری ). نام پادشاه زاده ای بود. گویند او را برادری بود رازنام هردو به اتفاق شهری بنا کردند و در تسمیه آن نزاع داشتند چه هریک می خواستند به نام خود کنندبزرگان آن زمان برای دفع نزاع شهر را به نام ری و مردم آن را به نام راز ( رازی ) خواندند. ( از برهان ).
ری. [ رَ ] ( اِخ ) ناحیه ای است قدیم که در عهد هخامنشی بین دربند ( دروازه بحر خزر )و دریای خزر و ماد قرار داشت ولی جزء ماد بزرگ به شمار می آمد. داریوش در کتیبه بیستون از آن یاد کرده است. ( فرهنگ فارسی معین ). رقا، رگا، رگها، راک و راگ صورتهای پهلوی و پارسی باستان کلمه است. رجوع به حواشی برهان قاطع چ معین در ذیل ری شود. || مرکز ناحیه ری ، و آن شهری بزرگ بود و مرکز «جبال » محسوب می شد و بین آن تا نیشابور 160 فرسنگ و تا قزوین 27 فرسنگ بود. یاقوت این شهر را دیدار کرد و شاهد خرابی آن به سال 617 هَ.ق. در حالی که از پیش مغول فرار می کرد، بود. ( از فرهنگ فارسی معین ). نام شهری قدیم نزدیک تهران پایتخت و کرسی جبال و نسبت بدان رازی باشد و به روایت شاهنامه نام قدیم آن پیروزرام است.نام این شهر در اوستا و در کتیبه بیستون «راگا» و در تورات «راگز» یا «راجس » است و بواسطه قدیم بودن به شیخ البلاد مشهور بوده و ری اردشیر و محمدیه نیز گفته اند. در قرن سوم هجری مثل نیشابور شهری عظیم بود آنگاه خراب شد و از آن موقع رو به انحطاط گذاشت و تمام خرابه های شهر ری به شکل مثلثی است. بانی آن رازبن فارس بن لواسان و به قولی شیث بن آدم است. در قرن چهارم هجری فهرست کتابهای یک کتابخانه عمومی ری در ده مجلد بزرگ مضبوط بود. ( از یادداشت مؤلف ). شهری است عظیم [ از جبال ] و آبادان و باخواسته و مردم و بازرگانان بسیار و مستقر پادشاه جبال... و محمد زکریاء بجشک از آنجا بود. و تربت محمدبن الحسن الفقیه و کسایی مقری و فراخری هم از آنجاست. ( از حدودالعالم ). یکی از پنج ناحیت پهله است. ( ابن المقفع از ابن الندیم ).