معنی کلمه روفتن در لغت نامه دهخدا
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت.عماره مروزی.چه بایدت کردن کنون بافدم
مگر خانه روبی چو روبه بدم.ابوشکور.به شبگیر سرگینش بیرون بری
بروبی و خاکش به هامون بری.فردوسی.بساط زرکش او را به روی روبد ماه
زمین همت او را به سر کشد کیوان.فرخی.به چوب و لگد راه را کوفتند
به نیرنگها برف را روفتند.نظامی.به فرمان شه راه می روفتند
گریوه به پولاد می کوفتند.نظامی.خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب. ( گلستان ).
- شوله روب ؛ رفته گر. ( یادداشت مؤلف ) :
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت.عماره مروزی.- فروروفتن ؛ رفتن. روفتن. پاک کردن. زایل کردن :
به سلطانی چو شه نوبت فروکوفت
غبار فتنه از گیتی فروروفت.نظامی.|| سودن و مالیدن. ( ناظم الاطباء ).