معنی کلمه روع در لغت نامه دهخدا
روع. [ رَ ] ( ع اِ ) ترس و بیم و خوف و فزغ. ( ناظم الاطباء ). بیم. ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). ترس. ( دهار ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). باک. رعب. هراس. اذیب. ( یادداشت مؤلف ).
- روعاً او طوعاً ؛ به میل یا ترس. از روی ترس یا به میل خود. خواهی نخواهی : تمامت ارکان ملک بنی ایوب امروز روعاً او طوعاً در سلک عبودیت منتظم اند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
|| جنگ. ( از اقرب الموارد ).
روع. ( ع اِ ) دل. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ). نفس. قلب. دل. ( یادداشت مؤلف ). || جای ترس و بیم. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ). || خال دل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سواد قلب. ( یادداشت مؤلف ). || ذهن و عقل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ( اصطلاح عرفان ) روح انسان را به اعتبار خوف و فزع آن از قهر مبدع قهار خود روع گویند. ( فرهنگ مصطلحات عرفاء تألیف سجادی ). || ج ِ اَروَع و رَوعاء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به اروع و روعاء شود. || ج ِ رائِع. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رائع و رایع شود.
روع. [ رَ وَ ] ( ع ص ) شگفت انگیز. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب )( آنندراج ) اسم است از اَروَع آنکه ترا به حسن و روشنی منظر یا شجاعت بشگفتی آورد. ( از اقرب الموارد ).
روع. [ رَ ] ( اِخ ) شهریست به یمن نزدیک لحج. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).