معنی کلمه روسیاه در لغت نامه دهخدا
بشاهان گیتی شوم روسیاه
که بر مرز ایران و توران سپاه.فردوسی.مرا پیش خلق روسیاه مکن. ( قصص الانبیاء ).
از آمدن تو روسیاهم
عذرت به کدام روی خواهم.نظامی.عقوبت مکن عذرخواه آمدم
به درگاه تو روسیاه آمدم.نظامی.چوسایه روسیاه آنکس نشیند
که واپس گوید آنچ از پیش بیند.نظامی.یا شفیعالمذنبین بار گناه آورده ام
آستان حضرتت را روسیاه آورده ام.جامی.- روسیاه بودن ؛ گناهکار بودن.
- || شرمنده و سرافکنده بودن. خفیف و بیمقدار بودن.
|| زنگی و آفریقایی. ( ناظم الاطباء ). زنگی. ( آنندراج ). شخص عرب سیاه.( ناظم الاطباء ).