روستایی

معنی کلمه روستایی در لغت نامه دهخدا

روستایی. ( ص نسبی ) باشنده ده یعنی دهقان. ( آنندراج ) ( غیات اللغات ). قروی. ( مهذب الاسماء ). اهل ده. ( از فرهنگ شعوری ). دهاتی و دهقان. ( ناظم الاطباء ). آنکه در روستا نشیند:
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.دقیقی.طوطی بحدیث و قصه اندر شد
با مردم روستایی و شهری.منوچهری.برآن روستایی گره هر که بود
برآشفت و زیشان یکی را ربود.( گرشاسب نامه ).گر شاه تویی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستایی.ناصرخسرو.یکی روستایی ازهر را سلام کرد. ( تاریخ سیستان ).
روستایی گاودر آخر ببست
شیر آمد خورد و بر جایش نشست.مولوی.چو دشمن خر روستایی برد
ملک باج و ده یک چرا می خورد.سعدی ( بوستان ).یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش.سعدی ( بوستان ).نه آن شوکت و پادشاهی بماند
نه آن ظلم بر روستایی بماند.سعدی ( بوستان ).بفریبد دلت بهرسخنی
روستایی و غرچه را مانی.بدیعی.خوش بباید بر آن امیر گریست
که بتدبیرروستایی زیست.اوحدی.- روستایی طبع ؛ کسی که طبعش چون روستایی است. کنایه از تنگ نظری و خست طبع است : ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت اما روستایی طبع است. ( تاریخ بیهقی ).
- روستایی گیرشدن ؛ بحیل روستاییان دچار گشتن. ( یادداشت مؤلف ).
- امثال :
حاکم بسخن روستایی گیرد اما رها نکند. ( جامع التمثیل از امثال وحکم دهخدا ).
روستایی اگر ولی بودی
خرس در کوه بوعلی بودی.سعدی ( از امثال و حکم دهخدا ). روستایی را بگذار تا خود گوید.سنایی ( از امثال و حکم دهخدا ). روستایی را حمام خوش آمد. ( از امثال و حکم دهخدا )؛ این مثل را در محلی گویند که کسی بجایی و بکاری چنان مشغول شود که نخواهد که بهیچ وجه ترک آن کند یا از آنجا بیرون آید. ( از آنندراج ).
روستایی را عقل از پس میرسد. ( از امثال و حکم دهخدا ).
روستایی را که رو دادی کفش بالا می کند. ( جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا ).
روستایی رسوایی است ؛ روستاییان بیشتر آبدهان و چغل باشند یا غالباً در کارها هلالوش و هایاهوی را دوست دارند. ( امثال وحکم دهخدا ).

معنی کلمه روستایی در فرهنگ معین

(ص نسب . ) کشاورز، دهقان .

معنی کلمه روستایی در فرهنگ عمید

۱. مربوط به روستا: لباس روستایی.
۲. از مردم روستا، دهاتی: مرد روستایی.
۳. [مجاز] ساده لوح، احمق.

معنی کلمه روستایی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ساکن روستا کشاورز دهقان .
باشنده ده یعنی دهقان

معنی کلمه روستایی در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] روستایی که از آن به مناسبت در باب صلات و نکاح، تحت عنوان «اهل سواد» سخن گفته‏اند.

روستایی همان روستانشین می باشد.
احکام روستایی در فقه
← احکام روستایی در صلات
۱. ↑ جواهر الکلام ج۱۱ف ص۲۷۹.
...

جملاتی از کاربرد کلمه روستایی

آن روستاییم که به غازان شه ار رسم اول زبان به گفتن «کم سن » درآورم
ای برادر بود اندر ما مضی شهریی با روستایی آشنا
ازین شاعرانی که آیند زی تو ولیکن به علم و خرد روستایی
شد ز حد هین باز گرد ای یار گرد روستایی خواجه را بین خانه برد
که در کشورم روستایی ست خَوش در او مردمانی همه شیرفش
روستای مِزرا (تهران)، روستایی از توابع بخش کن شهرستان تهران در استان تهران ایران است.
روستایی بین که از بدنیتی می‌کند بعد اللتیا والتی
بفزا دغا را بفریب ما را بر توست عالم همه روستایی
اسلام‌آباد یا اسلام‌آباد۲ روستایی در دهستان زیدآباد بخش زیدآباد شهرستان سیرجان استان کرمان ایران است.
روستایی نبود و در ده شد رز خالص به امتحان به شد
به یاد وصل دل سوخته کند شادم چنانکه مژده ده باغ روستایی را
اسلام‌آباد روستایی در دهستان باریک رود شمالی بخش مرکزی شهرستان فریدون‌کنار استان مازندران ایران است.
اندر افتادن ز حیوان باد جست روستایی های کرد و کوفت دست