روزبان

معنی کلمه روزبان در لغت نامه دهخدا

روزبان. ( ص ) درگاه نشین. ( صحاح الفرس ). درگاه نشین که نوبتی و دربان باشد. ( از فرهنگ اسدی ). آن که هر روز بر درگاه پادشاهان نشیند و احکام سلطان را جاری کند. ( آنندراج ). آنکه بر درگاه پادشاه نشیند. ( از برهان قاطع ). آنکه بر درگاه پادشاه نشیند و پاسبانی کند. ( ازناظم الاطباء ). قاپوچی. ( ناظم الاطباء ). دربان. ( ازبرهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) :
همه روزبانان درگاه شاه
بفرمود تا برگرفتند راه.فردوسی.پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
پر از آفرین روزبانان دهن.فردوسی.کس از روزبانان بدر بر نماند
فریدون جهان آفرین را بخواند.فردوسی.زحل بر بام او از پاسداران
فلک بر درگهش از روزبانان.شمس فخری. || سرهنگ. || نگهبان. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطبا ). و بنظر مؤلف در دو بیت اخیر بمعنی زندانبان است :
چو آن روزبانان لشکر ز دور
بدیدند زخم سرفراز تور...فردوسی.بخندید و روی از سپهبد بتافت
سوی روزبانان لشکر شتافت.فردوسی.بشد روزبان دست قیصر گرفت
ز زندان بیاورد خوار ای شگفت...
دو بند گران بر نهادش بپای
ببردش همان روزبان باز جای.فردوسی. || جلاد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج )( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) مردکش. ( آنندراج ). مردم کش. ( انجمن آرا ). دژخیم. میرغضب. سیاف. ( یادداشت مؤلف ) :
از آن روزبانان مردم کشان
گرفته دو مرد جوان را کشان.فردوسی.شبانگه بدرگاه بردش کشان
بر روزبانان مردم کشان.فردوسی.ز من روزبانان همی بستدند
نیام یکی تیغ بر من زدند.فردوسی.|| فراش. عمله. ( آنندراج ). || چاوش. || شفیع. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه روزبان در فرهنگ معین

(ص مر. )۱ - حاجب ، دربان . ۲ - چاوش . ۳ - جلاد.

معنی کلمه روزبان در فرهنگ عمید

دربان، حاجب، پاسبان درگاه، نگهبان بارگاه پادشاه، نوبتی.

معنی کلمه روزبان در فرهنگ فارسی

دربان، پاسبان، حاجب، نوبتی، نگهبان
( صفت ) ۱ - دربان حاجب . ۲ - نگهبان بارگاه شاهان و امیران پاسبان . ۳ - سرهنگ . ۴ - چاوش . ۵ - جلاد .
در گاه نشین . آنکه بر درگاه پادشاه نشیند .

معنی کلمه روزبان در فرهنگ اسم ها

اسم: روزبان (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: ruzbān) (فارسی: روزبان) (انگلیسی: ruzban)
معنی: دربانِ کاخ شاه، نگهبان، ( در قدیم ) آن که در درگاه کاخ شاه پاسبانی می کرد

معنی کلمه روزبان در ویکی واژه

حاجب، دربان.
چاوش.
جلاد.

جملاتی از کاربرد کلمه روزبان

فرنگیس را دید چون بیهشان گرفته ورا روزبانان کشان
بخندید و روی از سپهبد بتافت سوی روزبانان لشکر شتافت
ز پرده به درگه بریدش کشان بر روزبانان مردم کشان
هم او گفتشان سوی زندان برند به دست یکی روزبان بسپرند
ابا روزبانان مردم‌کشان چنانچون بود مردم بدنشان
کس از روزبانان بدر بر نماند فریدون جهان آفرین را بخواند
بگفتا که ای بی خرد روزبان چه کردی بدان ماهرو کودکان؟
زند روزبانش به پهلوی و مشت همی تازیانه هزاری درشت
مرده کی دارد زبان گفتگو روزبان از گفتگو کن شستشو
به خواری ترا روزبانان شاه سر و تن برهنه برندت به راه