معنی کلمه روبی در لغت نامه دهخدا
رؤبی. [ رُءْ ] ( اِخ ) اسماعیل بن ابراهیم بن عبداﷲ رؤبی ( منسوب به رؤب از نواحی بلخ ). از محدثان بود. وکیع و عباس بن بکار از او روایت دارند. ( از معجم البلدان ).
روبی. [ رَ با ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ رَوْبان. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( معجم متن اللغة ). و اصمعی گوید واحد آن [ یعنی روبی ] رائب است مثل هالک و هَلْکی ̍. ( از منتهی الارب ). مردمی که گشتن آنها را سست و ناتوان کند و از خواب گران گشته باشند. و قوم روبی ؛ قوم گران جان شوریده و واحد آن روبان است و اصمعی گوید واحد آن رائب است مثل مائت و مَوْتی ̍ و هالک و هَلْکی ̍. ( از اقرب الموارد ). رجوع به رائب و روبان شود.
روبی. [ با ] ( اِخ ) دهی است به بغداد. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ). دیهی است از دجیل بغداد. ( از معجم البلدان ). و نسبت بدان روبائی است.