رهیده

معنی کلمه رهیده در لغت نامه دهخدا

( رهیدة ) رهیدة. [ رَ دَ ] ( ع ص ، اِ ) زن جوان نازک اندام تازه روی. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || نوعی از طعام که از گندم کوفته و شیر ترتیب دهند. ( ازاقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
رهیده. [ رَ دَ / دِ ] ( ن مف / نف )نجات یافته. خلاص شده. ( فرهنگ فارسی معین ). فائز. مستخلص. ( یادداشت مؤلف ). منجو. ( منتهی الارب ): انهیار؛ رهیده شدن. انقیاص ؛ رهیده شدن. انبشاق ؛ رهیده شدن بندآب. ( تاج المصادر بیهقی ). هور؛ رهیده شدن. ( دهار ).

معنی کلمه رهیده در فرهنگ عمید

رهاشده، آزادشده، نجات یافته.

معنی کلمه رهیده در فرهنگ فارسی

( اسم ) نجات یافته خلاص شده .
زن جوان نازک اندام تازه روی

معنی کلمه رهیده در ویکی واژه

نجات یافته.

جملاتی از کاربرد کلمه رهیده

با چابکان دلبر و شوخان دلفریب بسیار درفتاده و اندک رهیده‌اند
برون از خطه چرخ کبودش رهیده جان ز کوری و کبودی
هزار شاخ برهنه قرین حلهٔ گل شد هزار خار مغیلان رهیده گشت ز خاری
این گردن ما زین رسن پیسهٔ ایام کی گردد چون گردن احرار، رهیده؟
مقبل کسی که شادی وصل تو دیده است خرم دلی که از غم هجران رهیده است
۳- پس از رفتاری که شاه صفی با داود خان در زمان استرداد بغداد کرده بود، داود خان به قراباغ رفت و با طهمورث خان گرجی که با توسل و شفاعت او از غضب شاه عباس رهیده بود، همدست شد. آن‌ها به گنجه و قراباغ حمله کردند و ۸۰۰ نفر از ایل قاجار را به هلاکت رساندند. شاه صفی قبلاً داود خان را به خاطر شکایت قره باغی‌ها شماتت کرده بود.
مستان جام شوق ز مستی و بیخودی از قید هست و نیست اسیری رهیده اند
گفت احمد راست گفتی ای عزیز ای رهیده تو ز دنیای نه چیز
بهار آمد بهار آمد رهیده بین اسیران را به بستان آ به بستان آ ببین خلق نجاتی را
لطیفه ای به تو گویم که بعد از این به غلط عنان طبع بطالت رهیده بگذاری
دلو زر است صورت قندیل مرقدش کز وی رهیده یوسف دلها ز حبس چاه