رهی ه
جملاتی از کاربرد کلمه رهی ه
از من هزار من شد هی هی هزارهی هی هی هی هزار از من از من هزار هی هی
سلیح و درم خواست و اسپ ورهی همان تاج و هم تخت شاهنشهی
نصیب سایل را این بس است گفت رهی هزار چندین امید دارم از خرطال
همه پارس او را شده چون رهی همیبود با تاج شاهنشهی
همرهی همچو نعمت الله جو تا بیابی تو همره نیکو
چون نه خوفت بماند و نه رجا برهی هم ز زنار و هم ز نیاز
از همدمی سایه ی او مهر به خجلت وز همرهی هودج او باد بزندان
اگر خشتی از دستش افتد به روم شوندش رهی هر کز آن مرز و بوم
در رشته جان تا ز تعلق گرهی هست بیرون شدن از چشمه سوزن چه خیال است؟
شش جهت بر قبای او زرهی هفت چرخ از کمند او گرهی