رهوار

معنی کلمه رهوار در لغت نامه دهخدا

رهوار. [ رَهَْ ] ( ص مرکب ) مرکب رونده فراخ گام و خوش راه و نجیب. ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
یکی اسب رهوار زیر اندرش
لگامی بزرآژده بر سرش.فردوسی.نیکخوی را به ره عمر در
زیر خرد مرکب رهوار کن.ناصرخسرو.کیسه زر چون ز ناردانه بیاگند
کسوت دیبا گرفت و مرکب رهوار.سوزنی.- سمند رهوار ؛ اسب خوش راه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به راهوار شود.

معنی کلمه رهوار در فرهنگ معین

(رَ ) (ص مر. ) نک راهوار.

معنی کلمه رهوار در فرهنگ عمید

= راهوار

معنی کلمه رهوار در فرهنگ فارسی

مرکب رونده فراخ گام و خوش راه و نجیب .

جملاتی از کاربرد کلمه رهوار

نشانی از هلال عید وصل دوست می‌بخشد هر آن نقشی ز سم توسن رهوار می‌آید
آن بخت جوان است‌ که بر باد روان است یا شخص همایون تو بر مرکب رهوار
باد را از تو مرکب رهوار خاک را از تو خلعت ششتر
به خنده می‌نهفت از دلش تنگی به رهواری همی پوشید لنگی
بخل ساقی باشد آن جا یا فساد باده‌ها هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار مست
ز تازی مرکبی نامی و رهوار برو زرین ستام و زین شهوار
من چه گویم جفا و جنگ ترا؟ جرم رهوار و عذر لنگ ترا؟
ابلق سرکش سخن داده زیر ران تو تن به رهواری
زمانه اسب حرون بود و کره توسن بزیر دولت تو کرده پیشه رهواری
همره یک ناقه ی رهوار، زود جانب آن قافله بر همچو دود