معنی کلمه رهو در لغت نامه دهخدا
رهو. [ رَهَْ وْ ] ( ع اِمص ) گشادگی میان هردو پای و هردو پای گشاده رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گشادگی میان هردو پای. ( ناظم الاطباء ). || رفتار نرم ، گویند: جاء الخیل رهواً. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رفتار آهسته. ( دهار ). || طریقه. روش. قاعده. ( فرهنگ فارسی معین ). || سکون و آرامیدگی دریا. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ، اِ ) ساکن ، و قوله تعالی : و اترک البحر رهواً . ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). ساکن. ( مهذب الاسماء ). || جای بلند و پست که در آن آب ایستد ( در این معنی از اضداد است ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). زمین پست و زمین بلند. ( از غیاث اللغات ). جای بلند. ( دهار ). || زن فراخ شرم. || ( اِ ) کلنگ که یک نوع مرغی است. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). مرغی است مانند کرکی. ( یادداشت مؤلف ). کلنگ. ( دهار ). کرکی. ( اقرب الموارد ). رجوع به کلنگ و کرکی شود. || جماعت مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آب راه میان محله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گوی در میان محله که آب باران در آن جمع شود. ج ، رِهاء. ( ناظم الاطباء ). || چاه فراخ. ( دهار ).
رهو. [ رُ ] ( اِ ) طرز و روش. || قاعده و قانون.( ناظم الاطباء ) || پی و نشان. || سیاهی از دور. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( آنندراج ).
رهو. [ رُ /رَ ] ( اِخ ) نام کوهی در سراندیب که آدم چون از بهشت بیرون آمد به آن کوه افتاد. ( برهان ) ( از لغت فرس اسدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ اوبهی ) :
به کوه رهو برگرفتند راه
چه کوهی بلندیش بر چرخ و ماه.