رهنمای. [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] ( نف مرکب ) رهنما. راهنمای. راهنما. رهنما. دلیل. هادی. رهبر. ( یادداشت مؤلف ). نماینده راه. ( شرفنامه منیری ) : خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای.فردوسی.گرفتند نفرین بر آن رهنمای به زخمش فکندند هریک ز پای.فردوسی.هر جایگه که رای کند دولتش رفیق هر جایگه که روی کند بخت رهنمای.فرخی.سپاس از خدا ایزد رهنمای که از کاف و نون کرد گیتی به پای.اسدی.رجوع به راهنمای و رهنما و راهنما شود.
یکی ترک تا باشدش رهنمای به پیش اندر افگند و آمد بجای
پناه امم رهنمای سبل پس از پاک یزدان خداوند کل
نیایش بسی کرد پیش خدای که باشدش بر نیکوی رهنمای
سرانجام اسفندیار توسط رستم (با رهنمایی سیمرغ) با تیری از درخت گز که به چشمانش برخورد کرد کشته شد.
بدان تا به دریا بود رهنمای همان اختران نیز بیند به رای
دور گردان را به آتش رهنمایی می کند از سپند من اگر فریاد می آید برون
بزد شاه را بوسه بردست و پای بدو گفت کای دارو رهنمای
صیاد ترا چو آهوی مشکین بوی تو بس است رهنمای تو
در مکزیکوسیتی، چهار بازمانده در شمال در «هفت شهر سیبولا»، قصههایی از قبایل بومی ثروتمند تعریف کردند که در میان اسپانیاییهای مکزیک جنجال ایجاد کرد. هنگامی که سه اسپانیایی از رهبری یک سفر به شمال خودداری کردند، آزموری به آنتونیو د مندوزا، نایبالسلطنه اسپانیا جدید فروخته شد. او آزموری را به عنوان رهنمای سفر به شمال منصوب کرد.
ماهی که رهنمایست از دور رهروان را چون روی او ببیند از شرم گم کند ره
داستان دربارهنماینده حفاظت از محیط زیست، جک تاگگارت در حال مبارزه با انواع مشاغل بزرگ به سرپرستی اورین هانر است که زبالههای سمی را در جایی در منطقه تپههای کنتاکی میریزند. آنها همچنین عامل همکار وی را به قتل رسانده و طبیعت منطقه را نیز میکشند.
مبادا که گیرد به نزد تو جای چنین مرد گر باشدت رهنمای