معنی کلمه رهن در لغت نامه دهخدا
رهن. [ رَ ] ( ع اِ ) گروی. ج ، رِهان ، رُهون ، رُهن ، رَهین ، رُهُن. ( ازمنتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنچه در مقابل اخذ چیزی نزد کسی گذاشته شود. ج ، رهان ، رهین ، رهن. ( از تاج العروس ). گرو . ( ترجمان القرآن ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( از کشاف زمخشری ) ( از مهذب الاسماء ). || در لغت به معنی مطلق حبس است. ( از تعریفات جرجانی ) ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ علوم سجادی ). || به مرهون نیز اطلاق شود به اعتبار نامگذاری مفعول به اسم مصدر آن. ( از تعریفات جرجانی ). || ( اصطلاح فقه ) عقدی است که به موجب آن مدیون ، مالی را جهت وثیقه به داین می دهد. ( فرهنگ فارسی معین ). در اصطلاح شرع نگهداری شخص است ، چیزی را در قبال آنچه از او گرفته شده است ، مانند قرض. ( از تعریفات جرجانی ). رهن عقدی است که بموجب آن مدیون مالی را برای وثیقه به داین می دهد. رهن دهنده را راهن و طرف دیگر را مرتهن می گویند. ( ماده 771 قانون مدنی از کتاب حقوق مدنی عدل ص 485 ). رهن عبارت است از دادن وثیقه از طرف مدیون به داین که در خاتمه موعد اگر دین را رد نکند. داین از قیمت آن دین خود را بردارد و باید زاید بر مقدار دین را به مدیون رد کند. مال مرهونه باید عین خارجی باشد. عقد رهن از عقود لازم است. ( فرهنگ حقوقی چ لنگرودی ). رجوع به مآخذ بالا شود. || ( اصطلاح حقوق بین الملل ) رهن عبارت است از واگذاری موقت قسمتی از اراضی کشور به دولت طرف برای تضمین اجرای مقررات عهدنامه منعقد که در صورت تخلف از اجرای آن ، مال مرهونه به تملک مرتهن درآید. حق حکمرانی بر اراضی مرهونه در ایام رهن با مرتهن می باشد. ( از فرهنگ حقوقی چ لنگرودی ).
رهن. [ رِ ] ( ع اِ ) برابر: هو رهن مال ؛ آن برابر مال است. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).