معنی کلمه رهزن در لغت نامه دهخدا
بشد تافته دل یل رزمجوی
سوی ره زنان رزم را داد روی.اسدی.قافله هرگز نخورد و راه نزد باز
باز جهان رهزن است و قافله خوار است.ناصرخسرو.حکم غالب راست چون اغلب بدند
تیغ را از دست رهزن بستدند.مولوی.چو مردانگی آید از رهزنان
چه مردان لشکر چو خیل زنان.سعدی ( بوستان ).رهزن دهر نخفته ست مشو ایمن ازو
اگر امروز نبرده ست که فردا ببرد.حافظ.|| فریب دهنده. از راه برنده :
خال سبزی که بر آن عارض گندم گون است
سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست.حافظ.رجوع به راهزن شود.