رهروی

معنی کلمه رهروی در لغت نامه دهخدا

رهروی. [ رَ رَ / رُ ] ( حامص مرکب ) سیر و حرکت و راه رفتن :
بازماندن ز راه روی نداشت
ره نه و رهروی فرونگذاشت.نظامی.رهروی در گرفت و راه نوشت
سوی شهر آمد از کرانه دشت.نظامی.سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.حافظ.کعبه کجا و رهروی نی سوارها
با خامه کی توان ره وصف تو قطع کرد.واعظ قزوینی.|| هدایت و ارشاد. || سلوک و سیر و رفتار. || روش. || گام و خطوه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به راهروی در همه معانی شود.

معنی کلمه رهروی در فرهنگ معین

(رَ هْ رَ ) (حامص . ) راهروی .

معنی کلمه رهروی در فرهنگ فارسی

۱ - عمل راه رفتن . ۲ - ( تصوف ) سلوک .
سیر و حرکت و راه رفتن

معنی کلمه رهروی در ویکی واژه

راهروی.

جملاتی از کاربرد کلمه رهروی

مگو کسوت جغد و شاهین یکی است که هر رهروی را در این ره تکی است
چو بیند رهروی بر رهگذاری به رویش از ره غربت غباری
صائب قدم شمرده نهد بر بساط گل در پای رهروی که شکسته است خارها
خواهد شدن ز حیرت چون نقش پا زمین گیر هر رهروی که پیشی بر رهنما گرفته
ز حرف‌حرف کلامم هجی‌کنان گذراند چو رهروی که به پایش بود نهاده شکال
ایمن ز انقلاب شود آب در گهر آسوده رهروی که به صاحب نظر رسید
هر رهروی که رفت رسید او به منزلی جاوید می رود به نهایت کجا رسید
رهروی کز کاروان یک بار دور افتاده است خار را از پا به منزلگاه می آرد برون
اهل کام و ناز را، در کوی رندان راه نیست رهروی باید جهانسوزی نه خامی بی غمی
گردم هلاک فره فرجام رهروی کاندر تلاش منزل عنقا شود هلاک