معنی کلمه رهاوی در لغت نامه دهخدا
کبک غزلخوان مگر پرده رهاوی گرفت.
ورنه چرا چاک زد لاله صوفی شعار.شمس طبسی.لاجرم از سهم آن بربط ناهید را
بند رهاوی برفت رفت بریشم ز تاب.خاقانی.رجوع به راهوی شود.
رهاوی. [ رُ ] ( ص نسبی ) منسوب به شهر رهاء. ( از انساب سمعانی ) ( از معجم البلدان ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به رهاء شود. || منسوب به قبیله رهاء. ( ناظم الاطباء ) ( از انساب سمعانی ). رجوع به رهاء شود.
رهاوی. [ رُ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن یزیدبن سنان رهاوی امام مشهور، منسوب به شهر رهاء، از راویان است. وی به سال 130 هَ. ق. تولد یافت و به سال 220 هَ. ق. درگذشت. ( از لباب فی تهذیب الانساب ).
رهاوی. [ رُ ] ( اِخ ) شرف الدین ابوزکریا یحیی رهاوی حنفی. او راست : حاشیه ای بر شرح المنار تصنیف ابن مسلک. ( از معجم المطبوعات مصر ).
رهاوی. [ رُ ] ( اِخ ) مالک بن یزیدبن حرب. منسوب به قبیله رهاء. از صحابه است. ( از لباب فی تهذیب الانساب ).