رنگی

معنی کلمه رنگی در لغت نامه دهخدا

رنگی. [ رَ ] ( ص نسبی ) رنگرز. صباغ. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). || چیت و نوعی از پارچه. || چیتی که رنگ آن با شستن مقاومت نمی کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). چیت رنگ رو. پارچه ای که رنگ آن برود. || رنگین. رنگ آلود. رنگ آلوده. || نقاشی با رنگهای گوناگون. مقابل سیاه قلم. فیلم و عکسی که تصاویر آن برنگهای گوناگون باشد.

معنی کلمه رنگی در فرهنگ عمید

۱. آغشته به رنگ، رنگ آلود.
۲. آنچه به رنگ های مختلف باشد.
۳. [قدیمی] رنگرز، صباغ.

معنی کلمه رنگی در فرهنگ فارسی

رنگرز صباغ چیت و نوعی از پارچه

جملاتی از کاربرد کلمه رنگی

آناتولی بیکوف (روسی: Анатолий Михайлович Быков؛ زادهٔ ۶ اوت ۱۹۵۳) کشتی‌گیر فرنگی اهل شوروی بود.
با چنان روی و عارض رنگین چه به کار است لاله و نسرین
بی‌کینه‌ام از خلق به رنگی‌که چو یاقوت مو از اثر آتش من تاب نگیرد
دست خواهد کرد خونم عاقبت در گردنش نیست گر در زندگانی رنگی از قاتل مرا
دی شاه بتان با رخ رنگین می رفت بی اسب و پیاده نغز و شیرین می رفت
گلستان را کرده غارت صبح، گلچین سپهر؛ خاک را دامن ببین رنگین کنون از وردشان
نتوان چو لب جام کشید از لب من حرف هر چند ز رنگین سخنی رهزن هوشم
گفتا که تو را این عشق در صبر دهد رنگی شایسته آن گردی هم ناظر و هم منظر
آدلان آکیف (به روسی: Адлан Акиев؛ زادهٔ ۳۰ مارس ۱۹۹۳) یک کشتی‌گیر فرنگی‌کار اهل کشور روسیه است.
لیک لعب هر یکی رنگی دگر پیچش هر یک ز فرهنگی دگر
شد آن غوره انگور شیرین ز صبر شد انگور صهبای رنگین ز صبر
بی‌تو باید سوخت بیدل را به هررنگی ‌که هست داغ دل ‌گر نیست آتش می‌توان افروختن