رنجیده. [ رَ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) رنج دیده. محنت و مشقت کشیده. تعب و سختی آزموده. رجوع به رنج و رنجیدن شود. || آزرده. ( ناظم الاطباء ). آزرده خاطر. آزرده دل. مکدر : رنجیده نگه کرد و گفت... ( گلستان ). نگه کرد رنجیده در من فقیه نگه کردن عاقل اندر سفیه.( بوستان ).|| مضطرب. || خشمگین و غضبناک. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه رنجیده در فرهنگ معین
(رَ دِ یا دَ ) (ص مف . ) آرزده ، دلتنگ .
معنی کلمه رنجیده در فرهنگ فارسی
( اسم ) آزرده دلتنگ .
معنی کلمه رنجیده در ویکی واژه
آرزده، دلتنگ.
جملاتی از کاربرد کلمه رنجیده
نقلست که گفت: یک چندگاهی من به بلاء وسواس مبتلا بودم در طهارت؛ روزی به دریا یازده بار فرو شدم و تا وقت فروشدنِ آفتاب آنجا ماندم که وضو درست نمییافتم در میانه؛ رنجیده دل گشتم، گفتم: خدایا العافیة. هاتفی آواز داد از دریا که العافیة فی العلم. (جامی در نفحات الانس آوردهاست: «شیخ ابوعبداللهّ رودباری بر کنار دریا وسوسهای داشت. طهارت میکرد. باد میآمد و دست و پای میترکید و خون میآمد. وی درماند، گفت: «الهی! العافیه» واز دادند که: «العافیة فی العلم.» یعنی الشرّیعه.»)
چه شد کز صحبت یاران چنین رنجیده میآیی ز گلزاری که میرفتی گلی ناچیده میآیی
کلبه من سیدا رنجیده است از ماهتاب بگذرد پوشیده چشم خود چراغ از مسکنم
آفتاب حسنی و ذرات عالم عاشقت خاطرت ای آفتاب از بهر من رنجیده چیست؟
ندانست درویشِ بیچاره کاوست که رنجیده دشمن نداند ز دوست
ز خلق جهان سخت رنجیده ام بدی ها از ایشان ز بس دیده ام
پر بنوشتند ولی یاد من هیچ نکردند و نرنجیدهام
خانه دیکسون حکیم رفتم. سفارت انگلیس بواسطه شرحی که از انگلیس در روزنامه اطلاع بد نوشته بودند از من رنجیده. به جهنم! باز هم به جهنم! من نوکر ایرانم نه نوکر انگلیس.
هر نکته کز آن کسی برنجد رنجیده شود کسی که سنجد
گمان می برد کو رنجیده باشد ز مهر جم دلش گردیده باشد
از حرف کسان بیهده رنجیدهای از من ای خوی بدآموز به قربان تو گردم
محمدحسن خان عمارات اشرف (بهشهر کنونی) را که یادگار شاهان پیشین صفوی بود، در اختیار شاه اسماعیل سوم قرار داد. هر چند که در دورهٔ وکالت محمدحسن خان، گهگاه شاه ناچار بود که در سفرهای جنگی او ضد کریم خان و آزاد خان افغان همراهیاش کند و مسافرت و اقامت در شهرهایی همچون آمل، ساری، اصفهان و استرآباد را تجربه نماید. سرانجام در ۱۱۷۲ ه.ق محمدحسن خان از شیخعلی خان زند شکست خورد و شاه که در اردوی محمدحسن خان بود دوباره به زندیان پناه برد. او را بااحترام نزد کریم خان در تهران فرستادند. کریم خان که رنجیدهخاطر بود او را «نمک به حرام» خطاب کرد ولی برکنارش نکرد و حتی جشنی نیز بر پا نمود. کریم خان دوباره به مقام وکالت دست یافت.
با کس سخنان ناپسندیده مگوی! حرفی که شود کس از تو رنجیده مگوی!